محل تبلیغات شما



باغ ایرانی

 

در کرمان "باغ فتح‌آباد" و "باغ شازده ماهان" رو داریم که نمونه باغ ایرانی هستند و دوست دارم قبل از معرفی اونها در خصوص معماری انحصاری "باغ ایرانی- Persian Garden" توضیح بدم.

در فارسی باستان - پهلوی- کلمه‌ای داریم بنام " پارایدائزه" به معنای حصار. این کلمه برای باغ‌هایی استفاده می‌شد که محصور بودند و اطراف باغ دیوارهای بلند کشیده شده بود. همین واژه در انگلیسی بصورت "پارادایز" و در عربی "فردوس" و در فارسی امروزی "پردیس" بکار میره.

در تاجیکستان قدیم به جای کلمه پارادائزه، کلمه " bāy" و در تاجیکستان امروزی "bāg" استفاده میشه که همین کلمه بصورت کلمه "باغ" در اردبیات ما جای گرفته. این رو هم بگم که "باغ و پردیس" در زبان فارسی کلمات مترادف زیادی داره مثل گلشن، گلستان، بوستان، بُستان و . .

برای اینکه راحت‌تر بتونید با این قسمت ارتباط برقرار کنید لطفا مثلا باغ فین کاشان، ارم شیراز، شازده ماهان کرمان، باغ ایرانی تهران و یا چهل ستون (اصفهان یا قزوین) رو در ذهنتون تصور کنید.

 

و اما داستان از این قراره:

به جز مناطق شمالی و غربی، آب و هوای ایران تقریبا گرم و خشکه. بنابراین از عهد باستان، پیشینیان تمایل به ساخت بناهایی داشتند که در توصیف "وهشت یا بهشت" به معنای "بهترین مکان برای زندگی" گنجانده بشه. در توضیح ساخت باغ‌های ایرانی گفته می‌شه که ساخت این باغ‌ها بر اساس نیاز "اقلیم" و نیاز "فرد" صورت می‌گرفته. چنین مکانی باید سه تا ویژگی مهم داشته باشه. اول "پر آب" داشته باشه، دوم حریم خصوصی داشته باشه و مثلا با دیوارهای بلند محصور باشه و سوم امکانات رفاهیه. یعنی عمارت (یا کوشک که به معنای کاخ و قصر یا ساختمان با دیوارهای بلند است) باید مجلل باشه و آنچه که موجب تمایز و خارق‌العاده شدن این معماری می‌شه تناسب میان آب و جماد و نبات است. 

باغ‌های ایرانی در یک فضای مربع یا مستطیل شکل ساخته می‌شدند و مهمترین اصل در ساخت اونها رعایت اصول هندسی و خطوط صافه و شما در تمامی قسمت‌های باغ شکل "مربع" رو بخوبی مشاهده می‌کنید.

متناسب با این سه اصلی که در بالا گفتم، باغ ایرانی در یک منطقه با شیب ملایم و نزدیک به قنات و در مسیر آب ساخته می‌شد. مدیریت آب هم اصول خاصی داشت. اول اینک یک جوی آب اصلی بود که جریان آب دائمی داشت. سنگ‌ بستر جوی‌ها رو هم طوری تراش می‌دادند که گذر آب از روی تراش‌ها موج و صدای دلنشین ایجاد کنه.

در مقابل کوشک استخر می‌ساختند که چشم‌انداز زیبایی داره و در دو سمت عمارت بصورت متقارن و موازی و در خطوط صاف، درختان مرتفع کاشته می‌شد. اینکه عمارت در بالاترین نقطه قرار بگیره باعث می‌شه باغ طولانی‌تر به نظر برسه. به‌علاوه منظره جوی‌های آب روان، درختان متقارن سر به فلک کشیده، صدای پرندگان و . مجموعا شکوه و نشاط خاصی در فضا ایجاد می‌کنه. علاوه بر شکوه، ارتفاع بالای درختان ایجاد سایه می‌کرد.

دور تا دور باغ رو دیوارهای بلند می‌ساختند و بدین‌صورت این بهشت از فضای خارجی کاملا مجزا می‌شد و آسایش و حریم خصوصی مهیا بود.

پشت درختان نما، در فضاهای مربع شکل (همان رعایت نظم هندسه که اشاره کردم) درختان میوه کاشته می‌شد و سیب سرخ هم شاه میوه بود که با نقش زیباش در جای جای باغ بازی می‌کردند.

بعلاوه سایر درختان دارویی و تزئینی هم کاشته می‌شد.

در نهایت در قسمت جنوبی باغ "بنای سردر" ساخته می‌شده. شیب باغ باعث می‌شد عمارت نزدیک‌تر به نظر برسه و فردی که در قسمت سردر ورودی ایستاده احساس می‌کنه باید مسافت کمتری رو طی کنه (اما همونطور که در بالا توضیح دادم اگر از کوشک به پایین نگاه می‌کردند عظمت باغ بیشتر و مسیر طولانی‌تر به نظر می‌رسید)

توضیحات تکمیلی هم اینه که قطعا در هر شهر و دیاری از ایران، سبک و معماری باغ ایرانی رو مشاهده کردید که تعداد اونها خیلی زیاده. اما در حال حاضر تعداد 13 تا از باغ‌های ایرانی در یونسکو ثبت جهانی شدند:

 

 در ادامه با معرفی چند باغ ایرانی خیالمون از این مبحث راحت تر میشه .

 

 


در سفرنامه یزد بطور مبسوط در مورد زرتشتیان و آئین و رسوم و پیدایش آتش و پیشینه آتش پرستاری و دلایل تقدس آتش توضیح خواهم داد. و در اینجا تنها به معرفی آتشکده کرمان و موزه مردم‌شناسی می‌پردازم. اما چون معمولا کمتر کسی با نماد "فروهر" آشنایی داره، اینجا هم درباره این نماد توضیح می‌دم.

این آتشکده در سال 1303 ساخته شد. در خصوص آتش مزبور دو تا نظریه هست. یکی اینکه آتش رو طی مراسمی از یزد آورده‌اند و دوم اینکه آتش از آتشکده محلی شهر کرمان منتقل شده است. در هر حال نقل است که این آتش از دوره ساسانیان تا به امروز روشن بوده است.

در خصوص ساختمان موزه هم باید عرض کنم که سال 1362 کتابخانه انجمن زرتشتیان بنا شد و نهایتا در سال 1384 در جشن تیرگان از موزه هم رونمایی شد. دو ساختمان مجزا که یکی آتشکده و محل نیایش است و دومی یک ساختمان گرد و دو طبقه است که بخش اداری و موزه است. در طبقه همکف وسایل و ظروف آشپزخانه، لباس‌های مخصوص زرتشتیان، مجسمه‌ها، کتاب‌های قدیمی، سنگ نبشته‌ها، کوزه‌های سفالی و . نمایش داده می‌شوند و در طبقه دوم هم عکس‌های قدیمی، وقف‌نامه‌ها، لوازم خانگی، وسایل قدیمی کشاورزی و . قرار داده شده‌اند. بخشی از موزه هم انواع آتشدان، روغن‌سوز، پیه‌سوز و چراغ لاله دیده می‌شود. لباس‌های نه‌ با دیرینه ۵۰ تا ۱۵۰ سال و پیشینه‌ای که در اسناد هخامنشی تا ساسانی دیده می‌شود، نمایشگر پوشش ن زرتشتی است. مخنا، لچک، چارقد، کت، پیراهن و شلوار گلدوزی شده و انواع دیگر لباس‌های نه نیز مشاهده می‌شود. قدیمی‌ترین شی این موزه یک جلد کتاب دست‌نویس یسنا با قدمت بیشتر از دویست تا سیصد سال و یک عدد آتشدان دستی مربوط به سال ۱۲۰۷ که از سوی یک موبد به موبد دیگر و سپس به آتشکده هدیه شده است.

 

روی دیوارهای آدریان کرمان تابلوهای نصب شده که درباره آئین‌های مختلف زرتشتیان و ایرانیان باستان توضیح داده و من هم عیناً براتون می‌نویسم:

آئین‌ سیدره پوشی

سدره، پیراهنی بی‌یقه و بی‌آستین از پارچه‌ نازک و سفید رنگه و اولین جامه‌ای هست که بدن رو می‌پوشونه؛ جامه‌ای ساده که در فرهنگ زرتشتی نشان سادگی و پاکی محسوب می‌شه. در پشت و جلو سدره دو کیسه‌ کوچک قرار داره؛ یکی در جلو سینه و نزدیک قلب که گریبان نام دارد و دیگری در پشت که گرده نامیده می‌شه. چاکی هم در جلو سدره از گردن به پایین قرار گرفته که در انتهای آن کیسه کوچکی قرار میدن که کرفه یا کیسه‌ کار نیک» نامیده می‌شه. مفهوم این کیسه اینه که همه‌ کارهای نیک انسان روی هم انباشته می‌شه و او را به شادی و خوشبختی می‌رساند (کار خوب دونیه). گرده نیز نشانه‌ مسولیت‌ها و وظیفه‌هاییه که هرکس به عهده داره. کُشتی هم بند باریک و بلندیه که روی سدره و به دور کمر می‌بندند. کُشتی بستن هم مانند دیگر رسومات دین زرتشت، عملی نمادینه و نشانه پیوند با خویشتن، دیگر نیکان، طبیعت و اهورامزادا محسوب می‌شه. کشتی بندی، بندگیه اهورا مزداست و افراد زرتشتی از زن و مرد و کوچک و بزرگ موظف هستند همواره به جز در زمان‌های خاصی مانند استحمام، کشتی رو به کمر ببندند.

و اما آنچه در آتشکده کرمان می‌خوانیم: در پیام اشو زرتشت آمده است که ای مردم! این حقیقت را به گوش هوش بشنوید و با اندیشه روشن و ژرف‌بینی آنها را بررسی کنید. هر مرد و زن راه نیک و بد (دین) را شخصا برگزیند. پیش از فرارسیدن همه به پا خیزند و در گسترش آئین راستی بکوشید. زرتشتیان با دو نشانه شناخته می‌شوند:

  1. نشان درونی (اندیشه و گفتار و کردار نیک)            2. نشان برونی یا ظاهری (سدره و کشتی)

دین پذیری در باور اشو زرتشت، کاری است که به اختیار انسان و بر پایه دانش و بینش انجام می‌پذیرد. بر پایه یک روش کهن و پذیرفته شده باستانی، آنگاه که دختر یا پسر به سن هوشیاری و رشد فکری رسید و توانایی گزینش نیک از بد در خود یافت (بین 8 تا 15 سالگی) و اوستاهای بایسته را اَزبر شد، پدر و مادر می‌توانند آئین سدره پوشی برای او انجام دهند تا فرزند از زرتشتی زادگی به جرگه زرتشتیان بپیوندد. سدره پوشی برای او به مانند زایش تازه در دین است. در این هنگام فرد عهد و پیمانی تازه با اهورامزدا می‌بندد و هر روز با بازکردن و بستن دوباره کشتی بر روی سدره (نو کردن کشتی)، پیمان خود را یاداوری و نو می‌کند. سدره با نام اوستایی "وهومنه وَستره" به معنای "لباس نیک منشی" و کُشتی با نام اوستایی "ائیو وَنگهن" به معنای "کمربند نیک اندیشی" نماد تعهد هر زرتشتی به باورهای دینی و اخلاقی زرتشتی است. با پوشیدن سدره و بستن کشتی آدمی بیان می‌دارد که به پیوستگی خویش با گیتی و هستی از راه مهر آگاه گشته است و می‌پذیرد که با دیگر بسته کُشتیان و مردمان نیک گیتی هم پیوند و هم پیمان گردد و راه زرتشت و دین بهی را پیگیری کند.

سدره پوشی زایشی نو و تولدی دیگر است. زایشی مینوی در یک دین بهساز و آباد کننده.

و اما چیدمان سفره سدره پوشی: در هنگام اجرای مراسم سدره پوشی توسط موبد به فرد سدره پوش شونده آب گیاه هوم خورانده می‌شود. ساقه خشک شده گیاه هوم را همراه با زمزمه اوستا می کوبند و آب هوم به دست می آید که برای ایجاد اعتماد به نفس فرد در هنگام مراسم سدره پوشی به وی خورانده می‌شود. بر سر سفره سدره پوشی لرک، گلدان گل و سرو، آتشدان، شمع یا چراغ روشن و همچنین ظرف کوچکی از آویشن و برنج قرار داده می‌شود که به نشانه سلامتی و خوشبویی، شادمانی و تداوم زندگی است. همچنین کیک، شیرینی، نقل سفید، میوه و گلاب و آیینه نیز بر سر سفره سفید گذاشته می‌شود که در پایان مراسم سدره پوشی با آن از حاضرین پذیرایی می‌شود.

 

آئین گاهنبار

روی در و دیوار آتشکده کرمان اینگونه نوشته شده است: "گاه" به معنای "زمان" و "بار" به معنای "بار دادن" است. زرتشتیان بر این باور هستند که می‌توانند با توانمندیهای خود به دیگر مردمان گیتی چه به صورت مادی و چه بصورت مینویی داد و دهش کنند. گاهنبار (گاهانبار/ گهنبار) نام شش جشن سالیانه است که هر کدام به مدت پنج روز برگزار می‌شود و زرتشتیان را در آیینی مینویی گردهم میاورد تا در کنار ستایش پروردگار بی‌نیاز به داد و دهش پرداخته شود و هماروزی و شادی راستین را در جامعه افزونی بخشد.

مهمترین اصول فلسفه گهنبار چنین است:

  1. نیایش همگانی اهورامزدا و ستایش و بزرگداشت آفریده‌های مینوی و مادی

  2. داد و دهش، خیرات و بهره‌مند شدن از یاری یکدیگر

  3. هماروزی و همبستگی به‌دینان و گسترش روح برادری، برابری یگانگی و آموزش آموزه‌های اشو زرتشت

  4. شادی راستین و خردمندان

گهنبار جشن آفرینش است و در هر چهره گهنبار از "میدیوزرم" تا "همس پت میدیم" به ترتیب آسمان، زمین، گیاه، جانور و انسان آفریده شده و برگزاری گهنبار در این چهره‌ها یادمان شادی آفرین آفرینش‌های شش گانه است.

خوب میبینم که باید بیشتر توضیح بدم: از طرفی گاهنبار به جشن‌های فصلی گفته میشه که ریشه در کشاورزی و دامداری داره. از طرفی داستان از این قراره که مثلا پس از برداشت محصول جشن می‌گرفتند. و اما از طرف دیگر هم اینطور نقل شده است که اهورامزدا دنیا را درشش روز آفرید و هر روز نامی دارد:

اسم گاه

تاریخش

از طرفی

از طرف دیگر

1میدیوزرم

(Maidh-yo-zarem)

15 اردیبهشت

نیمه بهار، زمین سبز است و گیاهان جان دوباره می‌گیرند

آسمان آفریده شد

میدیوشهم

(Maidh-yo-shema)

15 تیر

زمانیکه محصولات تابستانی و علوفه برداشت می‌شود

آب آفریده شد

پَـیته‌شَـهیم

(Paiti-shahem)

30 شهریور

زمانیکه گندم درو می‌شود

زمین آفریده شد

اَیاسریم

(Aya-threm)

30 مهر

این کلمه در اوستا به معنای بازگشت است و در این زمان چوپانان به خانه برمی‌گردند

گیاه آفریده شد

میدیاریم

(Maidh-ya-rem)

20 دی

نیمه زمستان است و زمان استراحت کشاورزان

جانوران آفریده شدند

هَـمَـسپَـتمَدُم

(Hamas-path-maedem)

آخرین روز سال کبیسه، یعنی 365 اُمین روز سال

هم زمان بازگشت درگذشتگان است و هم آغاز بهار است و طبیعت جان دوباره می‌گیرد.

مردمان آفریده شدند

 

 

جشن یک واژه کهن ایرانیه که از ریشه یز(yaz) به معنی نیایش و پرستش و همریشه یسن(yasn) و یشت(yast) به معنی سرودهای نیایشی و ایزد به معنای نیایش است. پس در اصل جشن عبارت بوده از آیین نیایشی که مردم گرد هم می‌آمدند و با مراسم خاص خدا را نیایش می‌کردند. این نیایش‌ها با رقص‌های مذهبی و سرود و موسیقی همراه بوده است. گفته میشه این جشنها حتی قبل از زرتشت هم در ایران برگزار می‌شدند. هر کدوم از این جشن‌ها به مدت پنج روز برپا می‌شوند و آخرین روز گاهنبار مهمترین روز آنست.

ضمنا نظریه سوم هم اینه که هدف از برگزاری تمام این جشنها "داد و دهش" بوده یعنی مردم در کنار هم قرار بگیرند و همگان بر سر یک سفره بنشینند و ستایش و نیایش کنند و از حال و احوال هم مطلع باشند.

 

 

و اما ادامه توضیح آئین گاهنبار که بر روی دیوارهای آتشکده کرمان می‌خوانیم:

سفره گاهنبار:

چون گاهنبار، برای بزرگداشت آفرینش اهورای هستی‌بخش برگزار می‌شود، بر روی سفره آن نشانه‌هایی از امشاسپندان و عناصر دینی می‌گذارند:

  • موبد و زمزمه اوستا به نشانه سپنته مینو و آفرینش انسان

  • شیر و تخم مرغ به نشانه امشاسپند وهمن (بهمن) و آفرینش چهارپایان

  • آتشدانی از آتش و بوی خوش به نشانه اَردیبهشت و آفرینش آتش

  • ظرف‌های روزین/ رویین (یک پیاله از جنس روی که شبیه کاسه است)  و مسین به نشانه اَمشاسپند شهریور

  • همه لوازم گاهنبار بر روی زمین یا میز چیده می‌شود، به نشانه اَمشاسپند سپندارمز و آفرینش گیاهان

  • ظرفی آب به نشانه اَمشاسپند خرداد و آفرینش آب

  • گلدانی از گیاهان همیشه سبز مانند مورد و سرو به نشانه اَمشاسپند امرداد و آفرینش گیاهان

  • خوراکهای سنتی شامل سیروسُداب (یا "سیرو سداو" که یک خوراک سنتیه زرتشتیان هست که روی سفره درگذشتگان می‌گذارند. این خوراک شامل سیر و گیاه سداب و نعناع و . هست که معتقدند نه تنها خاصیت درمانی و ضدعفونی داره، بلکه اصطلاحا به مجلس رنگ و بو میاره و روح درگذشتگان هم شاد می‌شه) سیرو یا سیروگ (سروگ که یه جور نونه که خمیر رو پهن می‌کنند و در روغن سرخ می‌کنند – یزدی‌ها بهش "نان سوروک" هم میگن) دونو خوراک آئینی ویژه در کرمان (توضیح اینکه کرمانی ها به دانه دونه» و با افزودن واو به این غذا را دونو می گن. پایین دربارش توضیح دادم).

در پایان نیایش‌ها، دهش و خیرات گاهنبار که معمولا لرک-Lork- (میوه‌های خشک و خام و خاص شامل پسته، بادام، گردو، برگه هلو، سنجد، کشمش ،‌ انجیر خشک، خرما) بین باشندگان تقسیم می‌شود. هفت مدل حبوبات شامل عدس، ماش، لوبیا چیتی و چشم بلبلی، نخود، گندم، جو و برنج رو میپزند و بعد سیب‌زمینی نگینی شده و پیاز داغ و . اضافه می‌کنند. به دونو، حلیم گیاهخواران هم میگن)

باور زرتشتیان اینست که با حضور در مراسم آفرینگان گاهنبار و نیایش دسته جمعی اهورامزدا، با کسی که بنیان این رسم و خیرات را نهاده است، هم‌بهره و در کار خیر با او شریک می‌شوند.

 

آئین گواه‌گیری (ازدواج)

اشو زرتشت در گات فرموده است: ای نوعروسان و ای تازه‌دامادان، دین را از روی خرد باور کنید و راه زندگی را با منش نیک بپیمایید و کوشش کنید تا در انجام کار نیک از دیگری پیشی بگیرید. تنها با این روش می‌توانید زندگی شاد‌ی‌بخش با همسر خود داشته باشید و کامیاب و رستگار شوید.

واژه "گواه" به معنای شاهد و مراسم "گواه‌گیری" همان مراسم عقد است که در مفهوم شاهد و گواه‌بری پیوند شویی بین زن و مرد است. این آئین زن و مرد را به نام همسر به هم وابسته می‌کند تا توانایی آنها در سازندگی و پیشرفت رسایی یافته و شادی‌شان افزوده گردد. این پیوند بر پایه خرد، دوست داشتن، همکاری و همبستگی به سازندگی استوار است و از نادانی، هوس، خودخواهی و ویرانگری به دوره است.

در آئین زرتشت هر فرد از روی خرد و با آزادی کامل همسر خود را برمی‌گزیند. در این آئین تعدد زوجات روا نیست و ازدواج با محارم نکوهیده است.

زرتشتیان به جشن عروسی "سور" نیز می‌گویند. در گذشته عروس لباس سبز می‌پوشیده و تور پارچه‌ای سبزرنگ روی سر میانداخته و داماد نیز کلاه سبز مخصوصی بر سر می‌گذارد و روی شانه راست او دستمال سبز میانداختند.

برادر یا یکی از بستگان نزدیک داماد پشت سر او می‌ایستد و در دست یا در سینی کوچک یک دستمال سبز، یک انار شیرین، یک تخم‌مرغ، یک قیچی، کمی نقل و شیرینی و آویشن به همراه نخ و سوزن سبز را بالای سر داماد نگه می‌دارد.

 

خوان یا  سفره ازدواج (گواه‌گیری):

سفره گواه سبز است و چیدمان آن به شرح زیر است:

  • کتاب اوستا و کُشتی: نشان این که فرزندان عروس و داماد بعدها بنا بر قوانین دین زرتشت و برابر با دستوران آن رفتار می‌کنند.

  • نگاره اشو زرتشت: نشان اینست که ما زرتشتی و از پیروان اشو زرتشت هستیم.

  • قند سبز: که نمادی از شیرین‌کامی، خوشبختی و سبزبختی است که بعد از گواه‌گیری بعنوان هدیه به موبدی که گواه گرفته می‌دهند.

  • تخم‌مرغ: نشانه زایش و باروری و آغاز یک زندگی نو و یادآور اینست که همه اختیارات پدرو مادر نسبت به فرزندانشان را از خود سلب کرده و آن را بیرون میاندازند و تنها اگر از آنها راهنمایی خواستند این کار را انجام می‌دهند ولی زوج جوان را مجبور نمی‌کنند که بنا بر میل آنها رفتار کنند.

  • قیچی: نشانه‌ای از گشایش در کارهاست و همچنین اینکه زن و مرد هر کدام همانند دو لبه قیچی باید با هم همکاری کنند تا بر دشواری‌های زندگی پیروز گردند.

  • نخ و سوزن: نشان پیوند و دوختن است و نمادی از جلوگیری از گسستهای به وجود آمده در زندگی و دوختن فاصله بوجود آمده با نخ و سوزن معنوی

  • انار شیرین: نشانه همبستگی و داشتن فرزندان زیاد و شیرین بودن آن نمادی است از شیرین کامی.

  • آویشن، برگ گل سرخ و برنج یا جو: نشانه زندگی، نمادی از مهر و خوشبویی، فراوانی و تداوم، برکت و تندرستی که موبد هنگام خواندن اوستای تندرستی روی شانه عروس و داماد می‌ریزد.

  • لُرک: خشکبار ویژه عروسی که روی آن نقل و شیرینی ریخته شده است و نشانه‌ای از فراوانی و فراخ روزی و داده‌های نیک اهورایی است.

  • شمع، لاله و مجمر آتش: نمادی از دانایی، روشنایی و راستی و پاکی در زندگی

  • گلاب: نمادی از خوشبویی و شادابی. (آب هم از نشانه‌های روشنی و به مفهوم درک درست از قوانین زندگی است.

آینه: یکی دیگر از نمادهای روشنی در فرهنگ زرتشتی است و همچنین روراست بودن با خویشتن و دیگران و دیدن خویشتنی راستین.

 

ادامه دارد .

 


باورم نمی‌شه که شاخ غول رو شدم و گنجعلیخان رو تموم کردم.

بریم توی شهر.

گنبد جبلیه (موزه سنگ)

 

 این بنا که در سال 1316 ثبت ملی شده در شرق کرمان واقع شده و اطرافش پارک و درخت و چمن و جنگل‌کاری کردند. متاسفانه کسی از گذشته این بنا اطلاعی نداره. در طرف دیگه خیابون یک قبرستان قدیمی هست و گفته می‌شه مقبره‌ای مرتبط به اون قبرستان بوده. بعضیها می‌گن مقبره دانیال نبی - پیر مراد - بوده و بعضی دیگه به فردی به نام "سید محمد تباشیری" نسبتش می‌دن. متاسفانه الان سنگ قبری وجود نداره و شاید اگر اینجا مقبره بوده سنگ مزار رو خراب کردند.

کرمانیها معتقدند گوری در آن بوده که بر اثر سیل سال 1333 از بین رفته. یک فرضیه زمان ساختش رو به مهرپرستان و زرتشتیان نسبت می‌ده و عده‌ای دیگر به دوره ساسانی و معتقدند که اینجا آتشکده بوده که بعد از حمله اعراب به ایران به هر طریقی و با هر نام و عنوانی حفظ شده به نظر من هم به آتشکده بیشتر شباهت داره. در سیرجان و بر بالای تپه‌ای در کنار جاده سیرجان-بافت، بنایی قرار دارد بنام آتشکده گشتاسب (آرامگاه شاه فیروز) که به نظر من ساختمانش بسیار شبیه به بقعه جبلیه است. در اصل و اصالت اون ساختمون هم شک و شبهه بسیار هست اما مدارک و شواهدی دال بر آتشکده بودنش بیشتره. به روایاتی مقبره شاه فیروزه و نهایتا به نظر من این دوتا ساختمون خیلی به هم شباهت دارند. هردو یا بنا هستند و یا آتشکده!! داخل پرانتز بگم که بعد از حمله اعراب به ایران بناهای زیادی به بهانه بت‌پرستی خراب شد. بعلاوه آتشکده‌های زیادی هم تخریب شد اما معمولا روی همون مکان مسجد ساخته می‌شد چون معتقد بودند پاکه و گناهی در اونجا انجام نشده. کلا اگه به شکل ساختمون دقت کنیم در سرتاسر ایران ساختمونهای مشابه زیادی میبینیم که این شکلی هستند- فرضیات دیگری هم بقعه جبلیه به سلجوقیان نسبت می‌دن و بعضی هم معتقدند که در زمان حمله مغولان به ایران پرستشگاه بودایی (استوپا یا همان تپه‌ای که بر روی گورهای بودایی می‌ساختند و در آئین بودا محل پرستش است) بوده. و نهایتاً گبرها هم گفتند مال ما بوده و به همین دلیل بعضی‌ها به این بنا "گنبد گبری" هم میگن.

گنبد جبلیه هشت ضلعیه. داخل دیوارها قبلا باز بودند که بعدها (گویا برای افزایش استحکام) داخل دیوارها رو پر کردند و بستند. گنبد آجری هست و به نظر می‌رسه روی دیوارها قبلا تزئین و گچبری داشته که قسمت‌های بالایی خراب شدند و قسمت‌های پایینی رو خراب کردند.

در صد سال گذشته چندین زله مهیب در کرمان اتفاق افتاده، اما این گنبد آسیب ندیده و جان سالم به در برده. به همین دلیل محلی‌ها معتقدند که در قدیم در ساخت ملات این بقعه شیر شتر ریخته‌اند که باعث استحکام بنا و دیوارها شده است.

مهمتر اینکه چون به جز گنبد در ساخت کل بنا از سنگ استفاده شده، به این اثر جبلیه یا سنگی گفته می‌شود.

 

قلعه دختر  و قلعه اردشیر

در قسمت‌های شرقی کرمان بقایای دوتا قلعه رو میبینیم. قلعه دختر و قلعه اردشیر

در ابتدا این توضیح رو بدم که قدیما قلعه‌ها به دو منظور و دو شیوه ساخته می‌شدند. معمولا اگر قلعه در منطقه آباد و شهری-روستایی ساخته می‌شده، محل ست بوده که یا کل سکنه و یا فقط حاکمان منطقه در اون قلعه زندگی می‌کردند. اگر هم قلعه در بافت کوهستانی ساخته می‌شد، معمولا اهداف نظامی و دفاعی داشته.

دوتا قلعه بصورت مجزای از هم قرار گرفتند. قلعه‌ای که روی ارتفاع بالاتری قرار گرفته و "قلعه کوه" هم نامیده می‌شود پس از فتح اردشیر ساسانی ساخته شده و "قلعه اردشیر" خطاب می‌شه. . قلعه دوم که بر روی تپه کوتاه‌تری واقع شده و "قلعه دختر" خطاب می‌شه. گویا قلعه دختر در دوران باستان آتشکده بوده و اطراف قلعه هم جوی آب و زمین‌های حاصلخیز بوده و از آنجا که الهه آب و باروری "آناهیتا" نام داشته این قلعه هم به همین نام یاد می‌شده است.

قدمت این اثر تاریخی حدوداً سه هزار ساله است و به 220 پیش از میلاد مسیح برمیگرده. پیشتر درباره گواشیر و کارمانیا توضیح دادم. گویا قلعه دختر مرکز ولایت کرمان یا همان کارمانیا بوده.

یک قصه هم بگم که اینگونه در تاریخ روایت شده اردشیر بابکان که اولین شاه سلسله ساسانی بود (گویا پسر بابک و نوه ساسان) در نبرد دشت هرمزدگان - در استان خوزستان امروزی و در نزدیکی شوشتر- اردوان پنجم که آخرین شاه اشکانی بود رو شکست داد و سلسله ساسانی رو بنیانگذاری کرد. دوستمون نهایتا بعد از اینکه شورش‌های فارس رو سرکوب کرد، به سمت کرمان حرکت کرد و با شکست دادن حاکم وقت کرمان، این شهر رو هم از اشکانیان پاک کرد و گل پسر خودش رو حاکم کرمان کرد و گفته می‌شه این قلعه‌ها هم در همون زمان ساخته شده‌اند.

و اما اتفاقی که در حال حاضر افتاده اینه که متاسفانه این آثار سه هزار ساله به حال خودشون رها شدند و هیچ ثبت یا حریم باستان شناسی برای اونها تعیین نشده. تابلویی نمی‌بینید و مسیر حرکت مشخص نیست. مهمتر اینکه سال‌ها قبل در بخشی از قلعه دکل مخابراتی نصب کردند! عزیزان فعال در میراث فرهنگی هم با افتخاااااااار اعلام می‌کنند که هر آنچه در خصوص این قلعه‌ها نقل می‌کنیم صرفاً حدس و گمان است، چرا که تا کنون هیچگونه مطالعه باستان‌شناسی روی این تپه‌ها انجام نشده است. لذا همان الهه باد و آب معرفت به خرج می‌دهند و کمتر فرسایش می‌دهند.

 

ادامه دارد .

 


سوغات کرمان

قبل از اینکه از مجموعه گنجعلیخان و بازار کرمان خارج بشیم باید درباره یکی دیگه از زیباییهای این دیار توضیح بدم که سوغاتیهای کرمانه.

پته کرمانی که یکی از زیباترین صنایع دستی ایرانه، پارچهای پشمی که روش رووو دوزی )سوزن دوزی(  میکنند. پارچه زمینه به رنگهای مختلف سفید، قرمز، آبی و حتی قهوه ای هست که طرح های ظریف و زیبایی بر روی اونها دوخته میشه. خیلی زیاد هم خوشکل هستند و در طرح ها و اندازه های مختلف تهیه میشن. از سایز بسیار کوچک و در حد زیرلیوانی گرفته تا سفره‌های بسیار بزرگ. مصارف مختلفی هم دارند. یا قاب گرفته میشن و نمود تزئینی دارن و یا بعنوان ن و رومیزی و کیف و لباس و . کاربرد دارند. جنس پارچه و نخ کوک هم تماما از پشم هست.

اگر پشم گوسفند در آب بیفته سنگین میشه و به عمق میره. اما اگر ناخالصی داشته باشه سبک میشه و به سطح آب میاد.

اصطلاح "پته روی آب انداختن" هم از همین اصل میاد. اگر پته روی آب بیاد یعنی از پشم خالص نبوده و مثلا نایلون داشته و بنابراین فرد فروشنده رسوا میشه.

 

علاوه بر پته، مس کرمان هم سوغات ارزشمند دیگریه که از معادن مس کرمان – سرچشمه استخراج میشه. گفته میشه.

کرمان با داشتن معادن مس -حدود 5000 ساله-  یکی از مراکز مهم ساخت ظروف مسی و تزیینات روی مس به حساب میاد.

در هنرقلم زنی به روش سطحکاری که خاص منطقه کرمان هست صنعتگر مراقب هست که هیچگونه فرورفتگی در سطح ظروف

ایجاد نشه و فقط براساس طرحی که مورد نظره با قلم‌هایی برروی مس، خطی یواش! میندازه یا با قلم‌هایی که بافت‌های مختلف دارند روی مس طرح ایجاد میکنه.

 گفتند که صنعت مسگری کرمان پیشینه چند هزار ساله داره به طوری که حفاری‌های انجام شده در "تل ابلیس" در 17 کیلومتری جنوب شرق بردسیر کرمان نشون میده که حدود 6000 سال قبل مردمان این ناحیه موفق به ذوب مس در کوره‌های ابتدایی و ساخت ابزار و ظروف مسی شده بودند. به علاوه باستان‌شناسان در بررسی‌های منطقه شهداد به نقاط بسیاری برخوردند که آثار کهن‌تری داشته‌اند و سطح زمین در اون مناطق پوشیده از گدازه کوره ذوب فات مس بوده است.

عرضم به حضورتون که مسگری کرمان از دوران اسلامی تا اواخر حکومت صفویه به صورت مستمر و پیوسته رشد داشته تا اینکه در اواخر حکومت صفویه، ورود کالاهای اروپایی به بازار ایران موجب انحطاط صنایع فی در کرمان شده و این قضیه تا جایی ادامه پیدا میکنه که این صنعت ضربه نهایی را در هجوم خان قاجار متحمل میشه؛ ضربه‌ای که بعد از آن صنعت طفلکیه فکاری و مسگری کرمان نتونست کمر راست کنه.

 

قالی کرمان

كرمان در زمینه بافت قالی، تاریخ مدوّنی نداره و تاریخش سینه به سینه نقل شده و به روایتی باسابقه پانصد ساله یكی از مناطق قدیمی قالیبافی در ایران محسوب میشه. در عهد صفویه كه اوج شكوفایی هنر در ایران بود، قالی هم مثل دیگر هنرها در این دوره بیشتر شكوفا شد. اما این صنعت هم در اوایل دوره قاجار رو به زوال رفت. شروع انقلاب صنعتی و ورود پارچه‌های نساجی و ماشینی كه كاهش تولید انواع منسوجات دستی رو در پی داشت عامل اصلی گرایش به هنر قالیبافی در كرمان بود و در واقع بعد از انقلاب صنعتی اروپا، یكی از پر رونقترین دوره‌های قالیبافی در كرمان آغاز شد.

شهرت و آوازه قالی كرمان در آمیخته شدن هنرمندانه رنگ و طرحه, طرح و رنگ قالی كرمان یكی از نفیس‌ترین، زیباترین، و خوش‌سبكترین بافته‌های جهان به شمار میاد به‌طوری كه كمتر می‌توان دو قالی از نظر رنگ و نقشه شبیه به هم پیدا كرد .

معروفترین قالی‌های ایران در منطقه "اسفندقه" جیرفت بافته میشه.

معروف است که قالی کرمان هرچه بیشتر پا میخوره بیشتر رنگ باز کرده و مرغوب تر میشه و مَثَل" مثل قالی کرمان میمونه" هم

از همین اصل نشات گرفته. در واقع به افرادی اشاره میکنه که با افزایش سن خوش رنگ و روتر میشن.

 

 

گلیم شیرکی پیچ سیرجان

روستای دارستان در سیرجان به عنوان دهکده جهانی گلیم در بخش علمی-فرهنگی سازمان ملل ثبت جهانی شده است. این نوع گلیم در نوع خودش منحصر به فرده. گلیم شیرکی پیچ در گذشته فقط به شکل گلیم بافته میشده اما امروزه به شکل ترکیبی از گلیم و قالی بافته میشه. در این نوع گلیم برخلاف انواع دیگر گلیم که در آنها پود باعث شکل گیری محصول میشه، پود نقشی در بافت نداره و فقط تارها رو به هم متصل میکنه و باعث استحکام درگیری نخ خامه با تارها میشه.

 

الباقی سوغاتیهای کرمان هم که سوخت موشک هستند و خرید اونها برای عزیزانی که سن بالا دارند برابر با قتل عَمدهJ .

کلمپه و کماج سهن و پسته رفسنجان و زیره مهمترینهایی هستند که در حال حاضر به ذهنم میرسه.

ادامه دارد .

 

 

 


موزه سکّه

دو تا نظریه داریم. اول اینکه سکه در این مکان ضرب می‌شده و حالت دوم اینکه در این مکان از مردم مالیات میگرفتند.

در این موزه، سکه‌های ضرب شده در دوران اشکانی، ساسانی، اموی، عباسی، گورکانی، تیموری، ایلخانی، آق قویونلو، افشار، صفوی، زندیه (صرفا زمانیکه لطفعلیخان به کرمان پناه برده بود)، قاجار و پهلوی همراه با توضیحاتی در مورد جنس و وزن آنها و نقوش روی سکه ها را مشاهده می‌شود.

 

 

حمام وکیل (چایخانه سنتی گنجعلیخان)

یک حمام قدیمی بوده که الان چایخانه و رستوران سنتی شده. سردر این حمام بازسازی شده و فضای داخلی بسیار زیبایی داره. گویا در سال 1280 و تحت تاثیر سبک معماری زندیه-قاجار ساخته شده است. اون آقاهه که اون پایین نشسته و دف در آغوش گرفته به زیبایی می‌نوازد و میخواند و آدمی بسیار کیف می‌کند. به گونه‌ای حض بردیم و جا خوش کرده بودیم که نهایتا با لبخند و محبت بیرونمان کردند.

فراموش نکنید که حتما پالوده کرمانی (فالوده) را در این مکان نوش جان نمایید. چای را همه جا میشه خورد، اینجا فقط فالوده بخورید.

مسجد

میدونیم که ستون هر شهری بازار اون شهره چرا که مهمترین مرکز کسب و کاره و در واقع از ارکان و پایه‌های اقتصادی در هر شهر محسوب می‌شه. معمولا چون بازار به محل اجتماع مردم تبدیل می‌شه، در اطرافش مکان‌های عمومی و اجتماعی هم ساخته می‌شه تا همه چیز دم دست تاجران و مسافران و بازاریان باشه. مثل تمام مکان‌هایی که در بالا توضیح دادم و البته مسجد. .

روایت هم زیاد داره این مسجد. اول اینکه مساحت مسجدمون کمه. کوچولوئه. کلا 120 متر مربعه. یک نظریه هست که می‌گه این مسجد صرفا برای استفاد مدرسه داخل محوطه ساخته شده (الان حوزه علمیه‌است و بزرگترین بادگیر مجموعه هم همونجاست). دوم اینکه علاوه بر این مسجد، سه تای دیگه هم در مجموعه بوده که هر کدوم در چهارگوشه مجموعه قرار داشتند که الان اون سه تای دیگه خراب شدند.

سقف بسیار زیبایی داره که پر از نقش و نگار و کاربندی و مقرنس کاریه و 12 تا نورگیر کوچک و زیبا داره. کَف سنگه و بر بالای درب چوبی کتیبه‌ قرمز رنگ و سنگی نصب شده (بلغ العلی بکماله کشف الدجی بجماله .) بالای محراب هم یک کوزه مرمرین سبز رنگ جلب توجه می‌کنه.

عرض شود که کوزه نیست. آتشدانه! می‌دونیم که بعد از یزد، بیشترین تعداد زرتشتیان در کرمان زندگی می‌کنند. روایتی هست که بعد از حمله اعراب به ایران، آتشکده‌ها تخریب شدند و چون معتقد بودند آن مکان مقدس بوده (معبد و نیایشگاه) و در آن مکان گناهی نشده و پاک و مقدس است، پس در همان نقطه مسجد می‌ساختند.

روی قسمتهایی از دیوار هم گچ ریخته و مرمت شده. میدونیم که برای کشیدن نقاشی روی گچ اول باید یک لایه بستر آماده بشه. در این قسمتها هم نقاشی‌ها ریخته و گچ بستر باقی مونده. گویا این مسجد در زمان رضاشاه محل انبار بوده، اما پس از بازدید فرح دیبا از کرمان، دستور مرمت و بازسازی داده می‌شود و از آن زمان مسجد بازگشایی و استفاده می‌شود.

 

ادامه دارد .

 

 

 

 


 

این روستا از زیباترین و خوش آب و هواترین روستاهای نزدیک به تهرانه. فصل غرق شدن در زیباییش هم فقط و فقط پاییزه.

مسیرش هم اینجوریه که بعد از کرج به سمت جاده چالوس میرید و بعد از حدود ده کیلومتر به دوراهی شهرستانک میرسید. تا حدود ده کیلومتر مسیر آسفالت رو طی می کنید و بعد ماشین مبارک رو پارک می کنید و گام در بهشت شهرستانک میگذارید.

 

ابتدا از یک روستای کوچولو و چندتا خونه و بقالی و . عبور می کنید و نهایتا مسیر از آن شماست.

در سمت راست رودخانه بسیار زیبا و پرآبی می بینیم که با نوای زیبایی ما رو همراهی می کنه. و کوچه باغ های رنگارنگ مسیر که سرتاسر شکوه و زیبایی به همراه داره.

این منطقه از رویایی ترین مناطقیه که می تونی بینید و لذت ببرید. اصلا هم نگران سختی و خانواده و . نباشید چون مسیر رنگی رنگی و بی نظیری رو طی می کنید که می تونید هر زمان که دوست داشتید کنار رودخانه توقف کنید و بخورید و بیاشامید و در سکوت و آرامش طبیعت پایی دراز کنید و به طبیعت بکر و بی نظیر نظر بیافکنید و فقط و فقط حض ببرید و افکار بد رو به طبیعت بسپارید و در عوض از انرژی های فوق العاده سرشار بشید و بینهایت شکر خدا به جا بیارید.

لطفا کفش مناسب پیاده روی بپوشید چون اگر تمایل داشته باشید تا انتهای مسیر رو طی کنید حدود 3-4 ساعت راه پیمایی در مسیر صاف خواهید داشت. و البته که حتما و حتما لباس گرم بپوشید چون منطقه خنک و ییلاقیه و خوراکی های لازم به همراه ببرید چون بقالی روستا اونقدر مجهز نیست که مایحتاج رو تامین کنه.

ضمنا لطفا اگر دوست دارید چای آتشی میل بفرمایید مراقب باشید که از درختان، ریشه درختان، جای پربرگ و . دور باشید و کمک کنید که این نعمت تا همیشه برای همه باقی بمونه.

 

و اما پیشینه تاریخی روستا هم از این قراره که حدود صد سال پیش، ناصرالدین شاه قاجار این منطقه رو ناحیه ییلاقی و خوش آب و هوا تشخیص داد و دستور داد در این منطقه کاخی بسازند که امروزه به "کوشک ناصری" شهرت داره. ناصرالدین شاه از سمت قله توچال و از "جاده شاهی ناصری" به این ییلاق میامد و امروزه کوه‌پیمایان هم معمولا از همین مسیر مسیر توچال به شهرستانک رو طی می کنند. امروزه از کوشک ناصری اثری باقی نمونده و فقط یک خرابه مشاهده میشه که زمانی محل اقامت کوهنوردان بود ولی امروزه درب های خانه رو بستند و ویرانه ای بیش نیست.

اما گفته می شه همین کوشک در روزگارانی که شب چراغ روزگاران بود. حدود 1500 خدمه داشت که در اطراف کوشک چادر می زدند و در تمام گرمای تابستان در این بهشت گذران می کردند.

 

عمارت ناصری یک عمارت دو طبقه بزرگ شامل بخش دیوانی و بخش اندرونی بوده و ساختمان حرمسرا هم در بخش دیگر قرار داشت که توسط یک دیوار از عمارت اصلی جدا می شد (دقت نفرمایید، الان نیست). میدونیم که ناصرالدین شاه یک روز در سال مراسم آشپزان داشت که معمولا در این کاخ و ییلاق برگزار می کرد. اما از آنجا که شاه از جاده شاهی تردد می کرد و خدمه باید از مسیر دره و رودخانه عبور می کردند، چندی از ملازمان در دره افتادند و جان خود از دست دادند و بنابراین ناصر قصه ما به ناچار مراسم آشپزان رو به قصر دیگری منتقل کرد. بعد از قاجار و در دوره پهلوی عمارت تخریب شد تا اینکه نهایتا فدراسیون کوهنوردی یکی از ساختمان ها رو مرمت کرد و سقف شیروانی نصب کرد تا پایگاه استراحت کوهنوردان باشد. بعد از مدتی هم در معرض توجه ها قرار گرفت و این ویرانه (ببخشید کوشک ناصری)  از سال 76 ثبت ملی شد و در فهرست آثار ملی ایران قرار گرفت.

در شرق کاخ کتیبه ناصری قابل مشاهده است. در هیچ کجای تاریخ از این کتیبه چیزی ذکر نشده و فقط در این حد می دونیم که ناصرشاه کتیبه دوست داشته. محلی ها میگن در یک تابستان که شاه و اهل و عیال مشغول استراحت بودند، تکه سنگی از صخره های اطراف کوشک جدا میشه و سقوط می کنه اما خوشبختانه تلفاتی نداشته و شاه به میمنت همین امر دستور میده این اتفاق رو بر روی کتیبه ثبت کنند. امروزه این کتیبه هست ولی خونده نمیشه.

 

اسم دره ای که تا مسیر کاخ طی می کنید "گله گیله" هست و چشمه زلال و زیبای شهرستانک هم به همین نام شهت داره. توضیح دیگه اینکه اگر جوانید و کوهنوردید به " قلعه بند" هم سری بزنید که از قلعه های به جامانده از دوران ساسانی هست. این قلعه که روی بلندترین قله شهرستانک بنا شده هم در سال 81 به ثبت ملی رسید اما ویرانه ای بیش از آن باقی نمانده است (در حد یکی دوتا دیوار)

 

و نهایتا درخت سرو کهن شهرستانک؛ می دونیم که سرو در ایران زمین نماد جاودانگی هست. انشالا به زودی درباره سرو و نمادهای اون توضیح می دم. اما در اینجا در این حد توضیح بدم که معمولا در هر شهر و روستایی سرو کهن و قدیمی داریم که بسیار عزیز هست و گرامی می دارند. در شهرستانک هم درخت "سرو اُرس" رو داریم که 2500 سال تاریخ و پیشینه به خودش نسبت داده.


حمام گنجعلیخان

توی عکس دقت کنید. بالای تابلو رو میگم:  این حمومه جِن داشته  :))
توی عکس دقت کنید. بالای تابلو رو میگم:  این حمومه جِن داشته  :))

از حمام‌های معروف ایران است. این حمام در حال حاضر به خاطر مجسمه‌های مومی –ساخته شده از موم- یک موزه مردم شناسی در کرمان است. در واقع اولین جایی بوده که از چهره و ظاهر مردمان قدیم مجسمه‌‌های مومی ساختند و در معرض دید عموم قرار دادند. سردر حمام کرمان در میان حمام‌های تاریخی ایران منحصر‌به‌فرده و مملو از مقرنس کاری و نقش و نگارهایی از جنگ و داستان‌های شاهنامه بر روی آن حکاکی شده. قشنگتر اینکه در میان این نقش‌ها کتیبه سنگی وجود داره که روی سنگ مرمر به رنگ سبز نوشته شده: "کَس نداده نشان در جهان چنین حمام" که اگر این آخرین مصرع را به حروف ابجد تبدیل کنیم عدد 1020 بدست میاد که سال ساخت حمام است. (هجری قمری)

اینجا جا داره یک پُز بدم که یکی از شگفتی‌های ایران عزیز اینست که از زمان هخامنشیان (و چه بسا قبل از آن دوران) ما در ایران حمام داشتیم. این در حالیست که مردم جوامع دیگر برای از بین بردن بوی بدن به عطرها روی آوردند.

و اما: ‌حمام‌های سنتی و قدیمی ایران غالبا پلن مشخصی دارند که براتون میگم.

از درب ورودی وارد هشتی می‌شید (یعنی اولین فضای سرپوشیده‌ای که متصل به کوچه و فضای خارجی است)، از راهرو کوتاهی که عموما پیچ و خم داره عبور می‌کنید و وارد فضای بزرگی می‌شید که "سربینه حمام" نامیده می‌شه. جالب اینکه از ورودی حمام تا سربینه حمام به تدریج ارتفاع بنا کم می‌شود، یعنی انگاری که شما یک شیب ملایم و سرپایینی رو طی می‌کنید. این شیب به این خاطر بوده که اولاً آب سطحی جاری راحت‌تر در دسترس قرار بگیره (چون آب حمام از آب قنات، چشمه و چاه تامین می‌شده، بنابراین آب قنات راحت‌تر داخل حوض‌ها و خزینه حمام سرریز می‌شده است) دوم اینکه حمام‌ها در زمستان زودتر گرم می‌شدند.

سربینه حمام فضای بزرگیه که اطرافش سکوهایی قرار گرفته است. قدیم‌ها زیر این سکوها، حفره‌هایی بوده که طی مرمّت کاری‌ها متاسفانه پر شدند (الان نیست! لطفا اینجوری در عکسها دقت نکنید! اما در حمام ویل شیراز هست) و قدیم‌ها رخت و لباس و بقچه حمام و وسایل شخصی را در حفره‌ها قرار میدادند.

سربینه علاوه بر اینکه محل تعویض لباس بوده، ویژگی متمایز دیگری هم داشته (واقعا دَم پیشینیان گرم). قاعدتا کسی که وارد حمام می‌شده، مدتی را در قسمت سربینه برای درآوردن لباس طی می‌کرده. همچنین فردی که از گرمخانه خارج می‌شده هم بدنش گرم و تب‌دار بوده، و برای لباس پوشیدن و مشتمال گرفتن و . در این فضا توقف میکرده. بنابراین دمای بدنش در هر دو حالت متعادل می‌شد و بنابراین بر اثر اختلاف دمای بدن از  دو فضای خارجی و گرمخانه، فرد دچار زکام و سرماخوردگی نمیشد.

بعد از سربینه راهروهایی میبینید که اتاقک‌های کوچک سرویس‌های بهداشتی و نظافت‌خانه در آنها ساخته شده‌اند.

در گرمخانه حمام عمل استحمام صورت می‌گرفته. آب گرم حمام از خزانه (خزینه) تامین می‌شد. بدین صورت که خزانه حوض بزرگی به ارتفاع یک و نیم متر بوده و این حوض با همان ملات ساروج که در بالا توضیح دادم آب بندی می‌شد. در کف خزینه حفره بزرگی قرار داشته که یک صفحه فی از آلیاژ مس تعبیه می‌شد (مس بیشترین تبادل گرمایی رو داراست). زیر خزینه یک اتاقک (فضای خالی) بوده که به آن "تون حمام، گُلخند، آتشدان یا آتشخان" گفته میشد که در آتشدان بوسیله هیزم یا فضولات حیوانی و آتشی روشن می‌کردند و صفحه فی داغ می‌شده و آب خزینه رو گرم می‌کرده.

به کسی که مسئول روشن نگه داشتن آتش در تون حمام بوده است "تونچی" یا "تونتاب" گفته می‌شد. – یاد ضرب المثل "تون به تون بشی" افتادم، چون تونتاب‌ها همیشه به خاطر دود آتش سیاه و کثیف و دودی بودند، این اصطلاح رو به کار می بردند، یعنی که ایششششششالا بری در تون حمام و سیاه سوخته بشی و قیافت قابل تشخیص نباشه و من نبینمت!

جالب اینکه ایرانیان باستان از هوای گرم ناشی از سوخت مواد سوختنی هم بهره‌برداری می‌کردند. بدین ترتیب که کانال‌های باریکی در کف حمام کشیدند که "گربه رو" نام داشت و هوای گرم را از طریق این کانال‌ها به زیر سنگ‌های کف حمام (که سنگ مرمر بوده چون وقتی تمیز میشه برق میزنه و بهداشتی تره) هدایت می‌شد و فضای حمام هم گرم می‌شد.

و اما کاربرد اجتماعی حمام هم بر کسی پوشیده نیست. قدیم‌ها ملت ما حداقل از صبح تا ظهر رو در حمام می‌گذراندند و با خودشون ناهار و میوه و . به حمام می‌بردند و به همین دلیل حمام پایگاه اطلاع‌رسانی اهالی محل بوده است. مثلا اگر کسی به مشکل میخورد یا محصولش روی زمین مانده بود براش گلریزون راه مینداختن و . .

در مورد بهداشت خزینه هم عرض کنم که گل و لای کف خزینه‌ها هر چند روز یکبار با وسیله‌ای بنام "لجن کش" پمپ می‌شد و همه روزه مقداری آهک در آب خزینه‌ها می‌ریختند تا آب ضدعفونی شود.

در اطراف حمام هم معمولا دوتا حوض بزرگ میساختند. از آنجا که آب گرم موجب کسلی میشه، در حوض‌ها آب خنک می‌ریختند تا فرد آبی به دست و پا بزند و خنک و سرحال بشه.

 

سنگ ساعت، سنگ زمان، سنگ قبله

این سنگ یکی از جذابیت‌های حمام گنجعلیخانه. دو تا سنگ با رنگی شبیه به رنگ قرمز در گرمکن حمام قرار داره. این سنگ درواقع ساعت حمام بوده (ساعت نبوده اون موقع‌ها) به این ترتیب که با تابیدن نور خورشید، مردم زمان طلوع و غروب خورشید رو تخمین می‌زدند. (دیگه شما ببینید که این ملت ما چه همه وقت توی حمام میبودند! فکر کنم شفاف میشدند و نور از خودشون هم عبور میکرده!)، زمانی که آفتاب به وسط آسمان می‌رسید نور درست در وسط سنگ قرار داشته و نظافتمندان! داخل حمام متوجه می‌شدند که به میانه روز رسیده‌اند. از آن زمان به بعد نور خورشید کم‌کم به سمت قسمت‌های پایینی سنگ حرکت می‌کرده یعنی که شب شده دست بجمبونید میخوایم ببندیم!!!

 ضمناً حمام گنجعلیخان عمومی بوده و در زمان استفاده حاکم، کل حمام را قُرق نمی‌کردند و حاکم در قسمت جداگانه‌ای استحمام می‌کرده است. 

 

آب انبار گنجعلیخان

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

در ضلع غربی و در میانه بازار قرار گرفته است.

لیدر جان توضیح دادند که معمار کل بنای گنجعلیخان "استاد سلطان محمد معمار یزدی" بوده و این مجموعه طی سال‌های مختلفی ساخته شده و تمام اثر به یکباره بنا نشده است.

 

همیشه در نوشته‌هام تاکید می‌کنم که بخش اعظم سرزمین ما دارای آب و هوای گرم و خشکه که در مناطق مرکزی تا جنوبی ایران نمود بیشتری داره. در سفرنامه قشم و توصیف چاهکوه توضیح دادم که "آب" برای ما ایرانیها همواره عنصر گرانبهایی بوده و این ارزش تا حدی هست که مقدس محسوب میشه. الهه آب در ایران باستان "آناهیتا" بوده که مردمان او را نیایش می‌کردند. در سفرنامه همدان بطور مفصل درباره معبد آنّا توضیح دادم.

ایرانیان باستان سازه‌ای اختراع کردند که بتونند از این عنصر گرانبها در فصول گرم سال هم بهره ببرند و آب خنک برای نوشیدن داشته باشند. اونها فضایی رو در داخل زمین ایجاد کرده و منبع استوانه شکلی حفر می‌کردند و دور تا دور این استوانه رو با ملات ساروج می‌پوشاندند.

ساروج ملاتی کاملا ایرانی است. ساروج متشکل از سه ماده اصلی بوده: خاکستر آتش، آهک کشته شده و سفیده تخم مرغ و در بعضی مواقع مواد دیگری مثل خاک رُس (برای چسبندگی بیشتر)، و موی بز استفاده می‌شد. (ساروج یكی از مصالح قدیمی مصرف شده در ایران و بعضی كشورهای كنار خلیج فارسه كه تاریخ شروع كاربرد دقیقش رو نمی‌توان حدس زد ولی امروزه نمونه‌هایی ۷۰۰ ساله از ساروج در نقاط مختلف ایران یافت می‌شه.‌‌ آخرین باری كه در ایران از ساروج استفاده شده حدود هشتاد سال قبل و در ابتدای دوره پهلوی بوده كه از این تاریخ به بعد این ملات كلاً به فراموشی سپرده شده و از صحنه معماری ایران حذف شده و فقط در كتب مصالح به آن اشاره شده‌است. ساروج مخلوطی از آهک و خاکستر یا مدفوع حیوان است که با گل و آب مخلوط می‌کنند و بعد از اینکه خشک شد در کوره آتشین می‌سوزانند تا اینکه به ساروج تبدیل بشه. بعد نرم می‌کنند تا خاکستر در آب به مرور ایندرید کربنیک!!! را جذب کند و آهکش بصورت سنگ آهک که محکم و پایدار است در ‌‌آید. در دروان گذشته ساروج از اهمیت خاصی برخوردار بوده و جهت ساختن حوض، آب انبار، برکه، گرمابه و بنای خانه و سد کاربرد داشته است.)

 

 

می‌فرمودم .

بنای اصلی استواه‌ای شکل آب انبار رو با ساروج آب‌بندی می‌کردند و برای آب انبار گنبد هم می‌ساختند تا طبق خاصیتی که گنبد داره، هوا در آب انبار در جریان باشه. آب انبار رو به چند دلیل در فضاهای تاریک تعبیه می‌کردند: اول اینکه بر اثر گرمای تابش و جریان هوا "آب" تبخیر نشه. دوم، تابش خورشید باعث رشد جلبکها و . نشه و سوم اینکه آب خنک بمونه و گرم نشه. این خنک موندن تا حدی بوده که به آب انبار گنجعلیخان، "شربتخانه" گفته میشد.

از آنجا که آب در آب‌انبارها ساکن و بدون حرکت بوده، برای جلوگیری از گندیدن آب به آن آهک و نمک اضافه می‌کردند. پس از مدتی که آهک و نمک ته نشین می‌شد، از ارتفاع حدوداً یک متری (بالای) مخزن لوله‌ای می‌کشیدند و از دیوار مخزن خارج می‌کردند و روی آن شیر آب نصب می‌کردند. به این دلیل لوله را در ارتفاع بالاتر نصب می‌کردند که گل و لایی که از قنات وارد آب انبار شده است، پایین‌تر از لوله قرار داشته باشه و فقط آب از لوله خارج بشه.

به پله‌های ورودی آب انبار "راه شیر" و به قسمتی که شیر آب را باز می‌کردند "پاشیر" گفته می‌شد.

معماری آب انبار کرمان طی زمان تغییر کرده است. دیوار مخزن را برداشته‌اند و قرار بوده مخزن را به مکانی توریستی و چایخانه و . تبدیل کنند. یه مدت کوتاه چایخانه شده، سطح آب بالا اومده و بنا نشست کرده و بوی نم و رطوبت همه جا رو برداشته. از سال 92 قراره که بسازند و تعمیر کنند و توریست‌ها بیان و چای و شربت بخورند و پول دربیاد. ولی هنوز سطح آب "خودش" پایین نرفته و اساتید و حضرات منتظرند که آب تبخیر بشه و نم‌ها خشک بشه و اینا فقط پول بشمارند. خلاصه که الان باز نیست و بسته است و فقط می‌تونید بر اساس فرمایشات بنده خلاقیت بورزید و تصور کنید که اون پایین مایینا چه خبره.

 

 

ادامه دارد .

 

 


 

حدود سیصد سال پیش و طی سال‌های 800-1000 شمسی، سلسله صفویه به مدت دویست سال بر ایران حکومت کرد که فعالیت‌های ی، اجتماعی و فرهنگی بسیاری در ایران داشت. بنیانگذار این سلسله، شاه اسماعیل یکم بود که در سال ۸۸۰ شمسی در تبریز تاجگذاری کرد و آخرین پادشاه صفوی هم شاه سلطان حسین بود که در سال ۱۱۰۱ شمسی طی یورش افغان‌ها شکست خورد. گفته می‌شه دوره صفویه یکی از مهمترین دوران تاریخی در ایرانه، چرا که با گذشت حدود هزار سال پس از ساسانیان و دوران پسا اسلام! یک حکومت پادشاهی متمرکز ایرانی تونست بر سراسر ایرانِ آن روزگار فرمانروایی کنه. البته بعد از اسلام، چندین پادشاهی ایرانی مثل صفاریان، سامانیان، آل بویه و سربداران داشتیم اما هیچ‌کدوم نتونسته بودند تمام ایران رو تحت پوشش خودشون قرار بدهند و میان مردم ایران یکپارچگی ایجاد کنند. به تعبیری صفویه دوران اوج تمدن اسلامی در ایران بوده است.

بسیار خلاصه توضیح بدم که در این دوران "مذهب شیعه" مذهب رسمی کشور شد و بدین ترتیب ایران از بقیه کشورهای جهان اسلام و به ویژه امپراتوری عثمانی جدا و متمایز شد. دوم، در زمان شاه عباس ارتش منظمی پایه‌ریزی شد که عثمانیان و ازبک‌ها و پرتغالی‌ها و. رو شکست دادند. سوم، زبان فارسی به‌عنوان زبان رسمی کشور اعلام شد. چهارم، اصفهان پایتخت ایران شد و هنرهای نقاشی و خوشنویسی و معماری و . و تزیین بناهای اسلامی تقریبا به اوج رسید. پنجم، کلی شاعر و فقیه و دانشمند مشهور در این دوره داشتیم از جمله صائب و وحشی بافقی و میرداماد و ملاصدرا و شیخ بهایی.

و اما در میان سرداران دلیر دوران صفویه، گنجعلیخان که از مقّربان شاه عباس بود و شاه توجه، علاقه و احترام ویژه‌ای برای وی قائل بود به حکمرانی کرمان انتخاب شد. -مرحوم باستانی پاریزی در کتاب تاریخ کرمان و همینطور کتاب گنجعلیخان بطور مبسوط درباره این شاهزاده توضیح داده‌اند که مطالعه کتابهای زیباش رو پیشنهاد می‌کنم- گنجعلیخان حدود سی سال حکمران کرمان و مکران بود و بیشتر بناهای کرمان مربوط به زمان اوست. گفته می‌شه گنجعلیخان سردار با خرد و دلیری بود که علاوه بر اینکه در دوران حکومت خود دوشادوش شاه عباس در جنگ‌های ایران هم حضور داشته، به موازات ثبات ی و اقتصادی هم در کرمان به‌وجود آورده است.

 

تندیس گنجعلی‌خان در کرمان

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

در خصوص سبیل مبارک جناب گنجعلیخان و سیر تطّور ریش آقایان خدمتتون عارضم که در نقش‌های برجسته به‌جای مانده از عهد باستان و هخامنشیان و بالاخص در دوران مادها و پارس‌ها، مردان با ریش و سبیل دیده میشن. در آن زمان آراستن مو و ریش آنقدر امتیاز و آپشن محسوب می‌شده که تراشیدن ریش و سبیل و بریدن گیسوی ن، نوعی تنبیه بوده (گیس بریده و این حرف‌ها). شاهان هخامنشی دارای ریش‌های بلندی (بلندتر از بقیه) بودند که معمولا آراسته و تزیین شده بود. اما از زمان اشکانیان ریش بی‌اهمیت می‌شه تا حمله اعراب به ایران که دوباره ریش مُد می‌شه و عناصر ذکور به گذاشتن ریش روی میارن.

از زمان مغولان تا صفویان ریش بی‌اعتبار شده و سبیل چنگیزی مُد میشه تا زمان شاه‌عباس کبیر که -گفته می‌شه- از ریش خوشش نمیامد و ریش بلند را "جاروی خانه" تعبیر می‌کرد. بنابراین بازار ریش در زمان شاه عباس کبیر کساد شد و سبیل دوباره رونق پیدا میکنه. شاه عباس در ابتدای سلطنت دشمنان و رقبای سرکش داخلی و خارجی را سرکوب کرد، که حدوداً ده سال زمان ‌بُرد، و سپس به دغدغه‌های بسیااااار مهمتری پرداخت و با صدور یک فرمان به همه مردان ایرانی دستور داد که ریش‌های بلند خود را از ته بتراشند. حتی ون هم از این دستور معاف نبودند، اما گذاشتن سبیل آزاد بود و خود شاه عباس هم در تصاویر با سبیل بلند و افراشته دیده می‌شه.

لذا سپاهیان و سواران کهنسال دوران صفویه هم فقط دو سبیل بزرگ و چخماقی داشتند که مرتباً تقویت و خوشکل کرده و جلا می‌دادند و تا بناگوش می‌رساندند که مانند قلابی در آنجا بند می‌شد. ضمنا مدل سبیل‌گذاری به گونه‌ای بود که برند سبیل رجال دولتی و سردمداران و حاکمان به نام شخص ایشان رجیستر می‌شد و  مردم عادی اجازه نداشتند خود را آن مدلی بیارایند.

عشق و علاقه شاه عباس به سبیل گذاشتن تا حدی بود که دارندگان سبیل افراشته‌ و شاه‌عباسی نه تنها مورد توجه شخص اول مملکت بودند، بلکه به فراخور کیفیت و تناسب سبیل، حقوق و مزایای بیشتری دریافت می‌کردند. این نوع اضافه حقوق و مزایا که صرفاً برای خاطر سبیل پرداخت می‌شد در عرف و اصطلاح عامه به "باج سبیل" تعبیر می‌شد چرا که سبیل دارها تنها به میزان و مبلغی که از شاه یا حکام و فرماندهان وقت بر طبق حکم و فرمان اخذ می‌کردند قانع نبودند و غالباً از کدخدایان و روستاییان و طبقات ضعیف پول و جنس و اسب و آذوقه به عنوان باج سبیل دریافت می‌کردند. همینطور، آرایشگرانی که با چرب کردن سبیل شاهان و حاکمان می‌تونستند شکل و فرم زیباتری به سبیل بِدن، عایدی و پاداش بهتری داشتند و اصطلاح سبیل چرب کردن” هم از همان زمان باب شده است.

به‌علاوه اصطلاحاتی مثل "پول بده روی سبیل شاه نقاره بزن"، در مجلس " سبیل به سبیل نشستن" و "سبیل به باد دادن" هم از همین روزگار نشات گرفته است.

خلاصه که سبیل مبارک گنجعلی‌خان مال خودشه و اون موقع کسی این شکلی نبوده.

 

سیر تطّور ریش در ایران .

 

برگردیم به کرمان .

مهمترین اثر گنجعلی‌خان در کرمان مجموعه بنای گنجعلی‌خان است که در واقع موزه‌ای زنده از تاریخ کرمان است و شامل بازار، حمام، میدان، کاروانسرا، آب‌انبار، مسجد و ضرابخانه (موزه سکّه) است که طی سال‌های متفاوتی از حکمرانی وی با همّت استاد سلطان محمد معمار یزدی ساخته شده است. این مجموعه یازده هزار متر مربع مساحت دارد.

گفته می‌شود گنجعلی‌خان بناهای دیگری شامل رباط زین‌الدین (کاروانسرای گنجعلیخان) در راه یزد- کرمان، حوض خان در راه کرمان - مشهد و تعدادی قنات در شهر کرمان نیز به یادگار داشته است که البته در لشکرکشی‌های آقا محمدخان صدمات جبران ناپذیری دیده‌‌اند.


 

بازارگنجعلی‌خان

در سفر کرمان برامون توضیح دادند که این بازار طولانی‌ترین راسته بازار ایرانه و مانند بازارهای سنتی بقیه شهرهای ایران عزیز طاق نماهای آجری، تیمچه‌ها و سراهای مختلفی داره که به طول سه متر و بصورت مستقیم طراحی شدند. در واقع یک راسته اصلی از مغازه‌هاست و مانند (مثلا) بازار تهران خیلی پیچیده و "تو در تو" نیست. لیدر جانمان توضیح دادند که در دو سمت بازار دروازه‌های ورودی (دروازه شهر) و دروازه خروجی شهر (دروازه ارگ) قرار داشته و دارند. در سه ضلع میدان، بازار واقع شده و در یک ضلع مدرسه گنجعلیخان واقع شده است.

 

میدان گنجعلیخان

معماری میدان مشابه نقش‌جهان اصفهان و بر اساس شیوه معماری اصفهانی ساخته شده و دارای حوض آب، فضای سبز، طاق‌نماهای آجری، کاشی‌کاری و . است. گویا میدان کرمان عمومی و میدان اصفهان شاه‌نشین بوده است. همچنین بلندترین بادگیر کرمان که در مجاورت بازار قرار گرفته هم از داخل میدان دیده می‌شه. صاحبان فن معتقدند که این میدان به لحاظ اصول شهرسازی هم ازجمله میادینی است که استانداردهای میادین قدیمی ایرانی رو داره و عناصر شاخص شهری در اطرافش با تناسبات معین و درستی قرار گرفته و محور پیاده است و اصلاً هیچ خودرویی در میدان تردد نمی‌کنه. میادین عموما محل تجمیع مردم و سربازارن بوده‌اند و حوادث تاریخی مثل گردهمایی‌ها، حل و فصل اختلافات، شور و م‌ها و ابلاغ احکام و . در این محل انجام می‌شده است.

 

چهارسوق: جونم براتون بگه که وقتی که دو تا راسته بازار با هم تلاقی می‌کنند، به اون نقطه چهارسوق می‌گفتند. در چارسوق بازار کرمان، راسته بازار ارگ، راسته بازار مسگری و راسته بازار میدان قلعه (بازار وکیل) به هم می‌رسند و بنابراین مکان مهم و پرترافیکی بوده و هست. در این چهارسوق با استفاره از علم و هنر کاربندی در معماری، سقف و پلان شانزده ضلعی و هشت ضلعی کم کم به دایره و گنبد تبدیل شده که این گنبد از فضای میدان هم قابل مشاهده است. نقاشی‌های چهارسوق مربوط به دوره قبل از ظهور رضا عباسی – نقاش برجسته عصر صفوی و دربار شاه‌عباس- است. در این نقاشی‌ها نماد شیر و خورشید ترسیم شده است -درباره تاریخچه شیر و خورشید پیشنهاد می‌کنم توضیح جامع احمد کسروی رو مطالعه کنید که بصورت فایل pdf هم در گوگل (به یاری فیلتر بشکن) قابل دسترسی است- ضمناً لطفا زوم کنید تا نقاشی‌های سقف رو ببینید.

 

 

 

ادامه دارد .

 


 

 

به عزیزانی که تهران هستند اما زمان کافی برای سفر به جنگل های هیرکانی رو ندارند پیشنهاد می کنم حتما از ماکت این طبیعت بی نظیر در تهران دیدن کنند.

 

 

آدرس باغ هم خیلی راحت و سر راسته.

 یا از انتهای همت غرب و خرازی تشریف می برید، یا از اتوبان کرج و مترو ایران خودرو

شهرک سرو آزاد ،خیابان شهید گودرزی،خیابان هشتم غربی.

 

من تا جایی که میدونم درباره باغ توضیح میدم اما لطفا برای کسب اطلاعات بیشتر به وب سایت مراجعه کنید و بعد هم حتما حتما حتما برید و کیف کنید.

https://nbgi.rifr-ac.ir/

لطفا حتما این وب سایت رو ببینید و اطلاعات موزه ات، موزه پروانه ها، فروشگاه بذر و گل و . رو بررسی کنید. بعلاوه گالری تصاویر این سایت بسیار جامع تر از چند تصویر مختصریه که من در اینجا تقدیم می کنم.

مساحت باغ حدود 150 هکتاره. در فروردین جشنواره نوروزی اقوام، در اردیبهشت جشنواره گلابگیری، در پاییز جشنواره بی نظیر گل داوودی و در زمستان جشنواره انار و لواشک و . برگزار میشه. در تمامی این برنامه ها هم جشنواره صنایع دستی و خوردنیهای خوشمزه سنتی از گوشه و کنار ایران جان برقراره.

الان وقت جشنواره بی نظیر گلهای داوودیه.
الان زمان جشنواره بی نظیر گلهای داوودیه

پس از ورود به باغ، مسیر پیاده روی از سمت چپ ادامه پیدا می کنه. در ابتدا وارد قسمت البرز میشید. بعد از عبور از هیمالیا به دوراهی زیبایی میرسید. سمت چپ به سمت آبشارک فوق العاده زیبایی میره که در اردیبهشت و آبان به اوج زیبایی و شکوه میرسه.

و سمت راست به دریاچه خزر و جنگل هیرکانی میرسه. این قسمت در فصل پاییز مه چون دریاچه زیبای خز شبیه سازی شده و اطراف دریاچه درختان انار وحشی (جنگلی) به چشم میخوره. انارهای کوچکی که ترکیدند و از درختها آویزان هستند و حس شعف رو در ضمیر بیننده بیدار می کنند.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مسیر رو از سمت چپ و ناحیه امریکا ادامه میدیم تا به میدان مرکزی می رسیم. خوردن  آشامیدن و پیک نیک و هندونه و . در این پارک ممنوعه و برای استراحت فقط می تونید از کافی شاپ مجموعه استفاده کنید که در مسیر سمت چپ همین میدان واقع شده.

بعد از استراحت مسیر از بلوار شمالی ادامه پیدا می کنه. از باغ های کاج زیبا عبور می کنید و به ناحیه م چین و ژاپن می رسید. دریاچه بسیار زیبایی هم در این قسمت تعبیه شده.

امیدوارم پارک شلوغ نباشه و در س این منطقه انرژی لازم برای فصل آینده رو ذخیره کنید.

و نهایتا اروپا رو طی خواهید کرد.

 

برای گشتن در این پارک حداقل حدود 4 ساعت زمان لازمه. لطفا زمانی تشریف ببرید که خسته نباشید. بعلاوه عزیزان بزرگسال و کوچولوها احتمالا خسته خواهند شد. این نکته در برنامه ریزی شما اهمیت زیادی داره.

این باغ زیبا پارکینگ بسیار بزرگی داره که بصورت رایگان میزبان شماست.
زمان بازدید: هفت روز هفته از 9 صبح تا 6 عصر

 

 

 


 

سفرنامه کرمان رو با تاریخچه مختصری از پیشینه کرمان شروع می‌کنم.

این پهناورترین استان ایران که با داشتن شش گوهر تاریخی، بیشترین سهم از آثار ثبت شده ایران در یونسکو را از آن خود کرده است و بخش بزرگی از تاریخ ظلم و محاصره و غم را به دوش می‌کشد. سعی کردم در تاریخچه از آثار "باستانی پاریزی" استفاده کنم که انحراف کم باشه. در عصر سلطنت شاه عباس اول صفوی، كرمان یكی از ایالت‌های ایران بود. در دوره فرمانروایی كریمخان زند، دارالامان كرمان» نامیده می‌شد. در زمان سلطنت شاهان قاجار، همراه با بلوچستان یكی از ایالت‌های ایران بود. در دوره رضاشاه پهلوی، مجموعه‌ای از ایالت‌های فارس، كرمان، یزد و هرمزگان كنونی، استان جنوب نامیده شدند و اندكی بعد با برخی تغییرات در محدوده آن، استان هشتم نام گرفت و بالاخره در 1339، استان كرمان به مركزیت كرمان و با همان نام تاریخی خود در تقسیمات كشوری ایران، جای گرفت.

 

نام ایالت کرمان در کهن‌ترین متون جغرافیای تاریخی همراه با مکران و کوهستان یاد شده است. به نقل از حمزه اصفهانی کرمان را اردشیر ساخت و آنرا "بِه اردشیر" (جای نیک اردشیر) خواند. اعراب "به اردشیر" را "بهر سیر" یا "بهدسیر" و "بردسیر" یا "بردشیر" تلفظ کردند. ایرانیان این نام را "گواشیر=کوه اردشیر به تعبیری" نامیدند.

کرمان در کتیبه‌های داریوش نام ناحیه‌ا‌ی است که چوب یاک از آنجا برای کاخ‌های هخامنشی تهیه می‌شود. نوشته‌های یونانی هم آن را کرمان خوانده و مردم کرمان را تیره‌ای از پارسیان گفته‌اند. "کِرمن" -از ریشه کِر به اوستا به معنی کار و کوشش و وظیفه و نیز کارکن و کوشاست. "کرمینه" به معنی ماهر و استاد، و "کرمان بندا" به معنی کاربنده یا وظیفه‌شناس است. ریشه‌ دیگر "کِر" به معنی بریدن و کشتن و جنگیدن نیز است و می‌گویند واژه‌های کارد، پیکار و کارزار نیز از آن است. اگر چه کرمان در گذشته نام‌های دیگری چون بوتیا، کرمانیا، گواشیر و . داشته، اما در مجموع نام کارمان مشتق از کار به معنی تلاش و سازندگی، و مان به‌معنای محل و مکان می‌باشد.

 

تاریخ کرمان:

در ادامه توضیح می‌دم که تمدن کهن کرمان رو تا شش هزار سال تخمین زده‌اند. اما من از 2500 سال پیش شروع می‌کنم و تا جاییکه بتونم در هر دوره از آنچه بر سر کرمان آوردند نقل قول می‌کنم. و اما شروع تاریخ‌نامه کرمان:

هخامنشیان: در لوحه زرین تخت‌جمشید نوشته شده است: چوب ساختمان‌های کاخ تخت جمشید را از کرمان آورده‌اند» و در فرمان داریوش برای ساخت کاخ شوش هم به این موضوع اشاره شده است. در کتیبه داریوش بزرگ در کاخ آپادانای شوش کلمه‌ "یاک" نوشته شده که نام چوب درختی بوده که برای استحکام بنای ساختمان‌ها (شاید همان کاخ) به کار می‌رفته و محل تهیه این چوب کرمان ذکر شده است. در کتیبه‌های هخامنشی ظاهراً مقصود از کلمه کارمانیا همان کرمان است.

سلوکیان: در پایان حکومت هخامنشیان، ایالت کرمان هم مورد تهاجم اسکندر مقدونی و سپاهیانش قرار گرفت. توقف دو ماهه اسکندر مقدونی خسارات سنگینی بر کرمان و مردمانش وارد آورد. مورخان یونانی –همچون هرودوت- که قبل از میلاد مسیح می‌زیسته‌اند در تشریح سفر بازگشت اسکندر مقدونی پس از فتح هند نوشته‌اند اسکندر مقدونی سرزمین کرمان را برای تصرف هندوستان پیمود. هنگام مراجعت با لشکریان خود که حدود یکصد و بیست هزار نفر پیاده و پانزده هزار نفر سواره بودند به شهر کرمان وارد شد و فرمان داد که مدت یک هفته لشکریان وی در این شهر استراحت کنند و به جشن و سرور بپردازند و از این مطلب معلوم می‌شود که شهر کرمان در آن عصر تا چه حد وسیع، آباد و پر نعمت بوده که توانسته این همه لشکر را به خود راه دهد و آذوقه آنها را فراهم سازد". می‌گویند اسکندر که نگران آیندهٔ ممالک خویش و احتمال خیزش ایرانیان بود، ایرانشهر را به‌میان حاکمان محلی (ملوک‌الطوایف) تقسیم کرد و بدین‌ترتیب در میان ایرانیان بذر نفاق پاشید و از قدرت یافتن هریک از فرمانروایان جلوگیری کرد. پس ما شروع تقسیمات ملوک الطوایفی رو از زمان اسکندر مقدونی داشتیم.

ساسانیان: به نظر می‌رسه اردشیر یکم ساسانی (اردشیر بابکان) که سر سلسله و پادشاه اول ساسانیان بود (و پیشتر حاکم عمدتاً فارس و کرمان بود) بیشترین تاثیر را در این دوره داشته که متعاقبا توضیح خواهم داد. در دوره ساسانیان فرمانروای کرمان، عنوان شاه داشت و به کرمانشاه (شاه کرمان) معروف بوده است. دراین دوره "سیرجان" مهمترین ناحیه و مرکز کرمان محسوب می‌شد. پس در زمان ساسانیان، کرمان هم از ممالک بسیار آباد بوده است.

حمله اعراب به ایران: در دوره اسلامی و با هجوم یعقوب لیث، کرمان هم به تصرف سلسله صفاریان در آمد. وقتی که یعقوب به کرمان آمد، اهل جیرفت شورش کردند. یعقوب به آنجا حمله کرد و شورشیان جیرفت را سرکوب نمود. تا سال ۲۸۷، حاکمان صفاری بر کرمان تسلط داشتند. در این سال عمرو‌لیث‌صفار به وسیله امیر اسماعیل سامانی اسیر شد و کم‌کم حوزه حکومتی سامانیان به کرمان گسترش یافت. در سال ۳۱۰، ابو علی‌محمد‌بن الیاس بعد از آشفتگی حکومت سامانی کرمان را تسخیر کرد. در زمان حکومت آل الیاسین مرکزیت استان از سیرجان به کرمان منتقل می‌شود. نهایتا، دیلمیان به سوی کرمان حرکت کرده، سیرجان و بردسیر را تصرف نموده و گواشیر را محاصره می‌کنند. سرانجام "آل بویه" به مدت 8 سال بر این دیار حکمرانی می‌کنند تا سلاجقه تُرک به کرمان حمله کرده و آن شهر را فتح می‌کنند.

سلجوقیان: سلجوقیان کرمان یا "آل‌قاورد یا قاوردیان" شاخه‌ای از سلجوقیان بودند که از حدود قرن ۵ تا اواخر قرن ۶ هجری در بخش‌هایی از کرمان و مکران حکومت می‌کردند. در این دوران بود که برای نخستین بار حکومتی مستقل در کرمان تشکیل شد و این سرزمین از لحاظ اقتصادی، فرهنگی، علمی و ادبی به اوج قدرت خود رسید؛ و سرانجام این حکومت پس از ۱۵۰ سال، با ورود و یورش ملک دینار رهبر غزها، سقوط کرد. این حکومت نخستین حکومت محلی قدرتمند در منطقه کرمان و مکران بود که تونست علاوه بر ثبات ی و امنیتی، رونق اقتصادی در مناطق این ایالت به وجود بیاره. در این دوران بود که با رونق گرفتن بنادر هرمز و کیش، جاده ادویه رونق گرفت و این ایالت به عنوان شاهراه این جاده مهم اقتصادی تونست با شرایطی که ایجاد کرده، از ثروت سرشاری برخوردار بشه. در این زمان، با کوشش شاهانی مثل محمدشاه دوم مراکزی علمی و فرهنگی در ایالت کرمان بنا شد و با این اقدامات، کرمان که از مراکز اصلی علمی دور بود، خود مرکزی علمی در منطقه جنوب شرق فلات ایران شد. از اقدامات دیگر این سلسله در زمینه علمی می‌توان به حمایت از علما، تأسیس مدارس و تشویق اهل شعر و ادب و ساخت کتابخانه‌های عظیم و بزرگ اشاره کرد. این رونق علمی حتی تا عهد قراختاییان کرمان (در ز مان ایلخانیان)، در سده هفتم هجری، ادامه داشت. بعلاوه، در سایهٔ خاندان قاوردیان، کرمان و مکران در زمینه‌های کشاورزی، دامپروری و گسترش آبادانی و بازرگانی رشد کرد، که این خود منجر به بهبود شرایط اقتصادی در ادامه سبب بهبود شرایط اجتماعی شد.

غزها: غزها طائفه‌ای از ترکمنان مسلمان در شهرهای ماورالنهر بودند. غزها علیه مالیات سنگینی که حکومت سلجوقی از آن‌ها طلب می‌کرد دست به شورش زدند و سپاه بزرگ سلطان سنجر را شکست دادند و به تمام خراسان یورش بردند و به ظلم و جنایتی دست زدند که تا آن زمان کسی ندیده بود. این طایفه خرابی‌های زیادی به بار آوردند و در حالی که کرمان دچار قحطی بود به آنجا یورش بردند و حکومت سلجوقیان کرمان یا (آل قاورد) را از میان برداشتند. اصطلاح قاووت غزی یادگاراین قوم است.

ایلخانیان: با رسیدن چنگیزخان مغول به خراسان، "براق حاجب" به حکمرانی کرمان برگزیده شد و بطور رسمی سلسله "قراختائیان" رو در کرمان بنیان کرد. همزمان با تاسیس امپراتوری مغول، دو ایالت فارس و کرمان برای تجارت در خلیج فارس اهمیت پیدا کردند. با مرگ حاکم فارس و شورش‌هایی که در این منطقه بر ضد مغولان انجام شد توجه مغولان به‌سوی کرمان و حاکمان کرمان که در آن زمان "قراختائیان" بودند معطوف شد. این حاکمان روابط خود با مغولان رو بهبود دادند و همزمان نفوذ خود در منطقه خلیج فارس رو هم افزایش دادند. بنابراین اقتصاد هرمز و خلیج فارس در این عصر رونق گرفت. تا نهایتا قراختائیان بی‌کفایتی می‌کنند و حکومت بر کرمان هم مستقیماً به دست مغول‌ها میوفته. اتفاق مهم این دوره حکومت قراختائیان بود که مجموعاً 80 سال بر کرمان حکومت کردند و البته رونق تجاری و فرهنگی فراوانی هم در منطقه ایجاد کردند.

صفویه: یکی از بهترین روزگاران مردم کرمان، دوران پادشاهی شاه‌عباس صفوی و حکومت گنجعلی‌خان بر این دیار بوده است. قرار گرفتن بر سر راه‌های تجاری بندرعباس و هندوستان و توجه اروپاییان به محصولات تجاری با ارزش منطقه، کرمان رو مبدل به یکی از آبادترین شهرهای ایران در دوره صفویه کرده بود؛ از اقدامات گنجعلی‌خان بطور مبسوط در این اثر توضیح خواهم داد.

 

یورش افغان‌ها: در این دوره، محمود افغان دو بار به قصد تصرف اصفهان به کرمان لشکرکشی کرد. اولین بار با لشکر یازده هزار نفری به سمت غرب حرکت کرد و وانمود کرد که قصد سرکوب افغانی‌های داخلی رو داره و قراره به هرات بره. اما وقتی به سیستان رسید به سمت بم و سپس به کرمان رفت. حاکم کرمان در اون زمان فردی از خاندان سیستانی بود که چون کرمان رو در حد لشکر افغان‌ها ندید، وحشت‌زده کرمان رو ترک کرد و کرمان بدون هیچ مقاومتی تقدیم افغان‌ها شد. میرزامحمدخلیل مرعشی در کتاب "مجمه التواریخ" اینطور نوشته:

مردم شهر کرمان به خاطر آنکه سال‌ها به رفاه و امنیت گذرانیده بودند و خوف و بیمی از لشکر بیگانه نداشتند و کرمان هم قلعه و حصاری نداشت، کدخدایان و بزرگان شهر به همراه داروغه و . به استقبال محمود افغان رفتند و محمود وارد شهر کرمان شد. از طرفی زرتشتیان و اهل تسنّن که از تعصبات مذهبی صفویه به ستوه آمده بودند، در تسخیر شهر به افغان‌ها کمک کردند.

اما محمود افغان که مدت 9 ماه در کرمان بود و در این مدت بسیار بی‌رحمی و قساوت نمود. شاهدان هلندی در این‌باره نوشته‌اند" شهر کرمان خالی از زندگی شده گویی جانداری اعم از انسان و حیوان در آن نیست. بازارها از جنازه‌های آدمیان و لاشه‌های جانوران انباشته و کاروانسراها و بیشتر خانه‌ها و بازارها ویران شده و به آتش کشیده شده‌اند.

در خصوص بازگشت محمودافغان به قندهار نظرات بسیاری هست. گروهی از مورخان معتقدند یکی از سرداران ایرانی شورش می‌کنه و پیروز می‌شه، گروهی دیگر نوشته‌اند که شورش داخلی در قندهار انجام می‌شه و محمودخان از ترس از دست دادن حکومتش در افغانستان برای سرکوب شورش به قندهار برمی‌گرده.

بعد از دو سال با لشکر مجهزتری به کرمان برمی‌گرده. کرمانی‌ها که ایندفعه قلعه و حصاری در اطراف شهر ایجاد کرده بودند مقاومت می‌کنند. اما محمود افغان کرمان رو محاصره می‌کنه و بعد از مدتی مردم توان مقاومت رو از دست می‌دن و امان می‌گیرند و بنابراین شهر دوباره تسلیم افغان‌ها می‌شه. محمود افغان بعد از کرمان بلافاصله به اصفهان –پایتخت صفویه- حمله می‌کنه و نهایتا صفویه سقوط کرده، افغان‌ها بر ایران مسلط می‌شن و حدود سی سال بر دیار ما حکومت می‌کنند.

افشاریه: به قرن دوازدهم رسیدیم. در این زمان، اصفهان پایتخت افغان‌ها و مناطق مرکزی در چنگ اونها بود. روسیه از شمال تا سواحل گیلان پیشروی کرده بود و غرب و شمال‌غرب ایران هم دست عثمانی‌ها بود. ازبک‌ها و دسته دیگری از افغان‌ها هم از خراسان به ایران دست‌درازی کرده بودند. عرب‌ها مدعیه جنوب و بحرین و سایر جزایر جنوبی بودند و قبایلی هم در داخل کشور ادعای استقلال کرده بودند. خلاصه که از هر دری سخنی بود.

نادر ظهور کرد و ابتدا روس‌ها و بعد افغان‌ها رو از ایران خارج کرد و در تعقیب اشرف افغان‌ تا هندوستان رفت و دهلی رو تصرف کرد. گفته می‌شه بعد از فتح دهلی حدود 800 افغانی رو در بازار دهلی به دار آویخت و البته در جنگ با هندوستان، هندی‌های زیادی کشته شدند. استراتژی‌های نظامی نادر در این جنگ شهرت داره چرا که با وجود کم بودن تعداد سپاهیانش تونست تاکتیک‌هایی رو استفاده کنه که در جنگ پیروز بشه. نهایتاً شاه هندوستان از نادر امان می‌گیره و کلید خزانه سلطنتی رو تحویل می‌ده و نادر هم تاج شاهی رو به شاه هندوستان می‌بخشه اما جواهراتی مثل کوه نور، دریای نور و تخت طاووس و غنائم بسیار زیادی که ده برابر از درامد سالانه شاهان صفوی بیشتر بوده رو با خودش به ایران میاره. بعد روس‌ها و ازبک‌ها رو خارج می‌کنه و نهایتا طی چندین سال جنگ و کشمکش با عثمانی‌ها آذربایجان و گرجستان رو پس گرفت. نادرشاه پایتخت رو به مشهد منتقل می‌کنه.

سرانجام، نادر که در اوج قدرت بوده به پسرش که در سلحشوری دست کمی از خودش نداشته مشکوک می‌شه و به رسم دیرین دربار ایرانی، برای جلوگیری از به قدرت رسیدن شاهزاده، چشمان پسرش رو کور می‌کنه. بعد از این اتفاق، رفتار نادر دستخوش تغییر می‌شه و سختگیری‌ها شروع می‌شه و اینطور نقل شده که در پنج سال آخر سلطنت نادری ظلم بسیاری بر ایران روا می‌شه.

اما جدای از تمام دلیری‌ها و جنگاوری‌های نادر، داستان در کرمان طور دیگری بود. نادر در آخرین سفر عمر خودش از راه نی‌ریز و سیرجان به کرمان می‌ره. قبل از سفر دستور داده بود تعدادی از کدخدایان شیراز در کرمان به دستبوسی رفته و درباره عدم پرداخت مالیات‌ها توضیح بدن که البته در این باره بسیار هم عصبانی بوده. توضیحات حدود ده نفر از حاکمین شیراز مورد قبول نادرشاه واقع نمیشه و دستور میده چشم همگان رو کور می‌کنند. اما از گناه بقیه شیرازی‌ها نمیگذره و دستور میده اول چشم همه اون‌ها رو کور می‌کنند و بعد اونقدر شکنجه می‌کنند که همه افراد که حدود 60-70 نفر بودند کشته میشن. نهایتاً همه جنازه‌ها رو به میدون شهر میبرن و به دستور نادشاه با سرهای مردگان دوتا مناره در کرمان می‎سازند. از بخت بد کرمانی‌ها که میزبان ماجرا بودند، برای اینکه ارتفاع مناره‌ها به اندازه‌ای که مدنظر نادرشاه بوده برسه، ماموران مجبور می‌شن تعداد زیادی از کرمانی‌ها رو قتل‌عام کنند. بعضی مورخان معتقدند این تعداد بالغ بر ششصد نفر بوده است. امروزه در کرمان محله "پامنار" نشان و یادگار همین فاجعه است.

اما متاسفانه بعد از عظیمت نادرشاه به خراسان هم مردم کرمان باید حتما مالیات‌ها رو پرداخت می‌کردند و اینطور نقل شده که برخی از اهالی مجبور بودند برای تامین عوارض، ن و فرزندان خود رو به سربازان تاتاری که در اردوی نادری بودند بفروشند. تا اینکه نهایتاً خبر قتل نادر به کرمانیان می‌رسه و بعضی موفق میشن بخشی از مایملک از دست داده رو پس بگیرند. نادرشاه در خراسان به قتل می‌رسه و حکومت سیزده ساله افشاریه تموم می‌شه.

زندیه: از تاریخ زندیه مفصّل در سفرنامه شیراز می‌گم. اما آنچه که از دوران زندیه به کرمان مرتبطه به آخرین شاه زند یعنی لطفعلی‌خان مربوط می‌شه. داستان از این قراره که بعد از کریم‌خان زند، حدود ده سال طول کشید تا تخت سلطنت به "لطفعلی‌خان" رسید. در طول این مدت قبایل زیادی در ایران شورش کرده و ادعای حکومت کرده بودند که آقامحمدخان قاجار قوی‌تر از بقیه پیش رفته بود. زندیه پایتخت رو به شیراز انتقال داده بود. نهایتا با حمله آقامحمدخان، شیراز سقوط می‌کنه و لطفعلی‌خان به کرمان می‌ره. شهر کرمان حصار و برج و بارو داشته و بعلاوه از لحاظ اقتصادی در وضع مطلوبی بوده. در قدیم ابریشم، مس و پشم از صنایع مرغوب کرمان بود که به خارج از ایران صادر می‌شد. شهر کرمان از دیرباز صنعت ضرب سکه رو داشته و در این شهر سکه با چهره شاهان ضرب می‌شد. بنابراین فضا برای لطفعلی‌خان زند مهیا بود و درحالیکه آقامحمدخان قاجار شهر تهران رو بعنوان پایتخت اعلام کرده بود، لطفعلی‌خان شهر کرمان رو بعنوان پایتخت ایران اعلام کرد و به نامش سکه ضرب شد. (نوروز سال 1173)

قاجار: بعد از نوروز آقامحمدخان بلافاصله به کرمان لشکر کشید و لطفعلی‌خان هم مشغول تجهیز شهر و لشکریان شد. حصارهای شهر کرمان رو محکم‌تر کردند و آذوقه انبار و ذخیره کردند. سپاه قاجار که به سمت کرمان می‌تاخت بین راه، قلعه شهربابک و سیرجان رو تصرف کرد و هواداران لطفعلی‌خان رو از دم تیغ گذروند تا به قلعه شهر کرمان رسید و شهر رو محاصره کرد و راه آذوقه رو به شهر بست و قنات‌ها رو کور کرد تا فشار تشنگی و گرسنگی مدافعان رو از پا دربیاره.

فصل‌ها فصل زمستان شد و خواجه تاجدار از مقاومت کرمانیان بسیار آشفته بود. مهمتر اینکه سکه‌های کرمان به دست خواجه رسید و تصویر ضرب شده لطفعلی‌خان بیش از پیش عصبیش کرده بود. بنابراین از عصبانیت دستورهایی می‌داد. مثلا دستور داد پسر خردسال آقامحمدخان رو مقطوع‌النسل کردند و بعد دستور داد تمامی بزرگان کرمانی که در تهران اسیر بودند اعدام شوند.

لطفعلی‌خان امیدوار بود با سرد شدن هوا سپاه قاجار از رو بره. اما سپاهیان با چوب و خشت برای خودشون خانه ساخته بودند و از اطراف کرمان آذوقه تهیه می‌کردند و خلاصه قصد رفتن نداشتند. نهایتا قحطی کرمان رو فرامی‌گیره و انبارها خالی از آذوقه می‌شه. باستانی پاریزی درباره وضعیت قحطی اینطور نوشته:

قحط پدید آمد و مرض جوع شیوع یافت و به حدی قحط قوت شد که جمیع انبارها بی‌دانه شد و از گوشت و نان خشک تکه‌ای نماند یک مرغ بهای سیمرغ داشت…»

انبارهای حکومتی باز شدند و در دو مرحله ۱۰ هزار نفر از افراد پیر و ناتوان و مردم عادی را از شهر به ترفندی خارج کردند اما این تدابیر هم مؤثر نیفتاد.

آتش قحط و غلا در شهر بالا گرفت. مردم با پوست و پشگل گوسفند تغذیه می‌کردند و برخی به اسه خرما و تراشه نجاری سد جوع می‌نمودند. کاهگل بیشتر خانه‌ها را تراشیده و شسته برای علیق اسبان سپاهیان بردند. سگ‌ها و گربه‌ها را خوردند.»

با بالاگرفتن فشار و سختی اختلافات داخلی رنگ گرفت و نیروهای لطفعلی‌خان به جان هم افتادند. برخی معتقد بودند راه نجات در سازش با دشمن است و برخی دیگر بر ادامه مقاومت اصرار می‌کردند. تا اینکه در ابتدا گروهی از تفنگچی‌ها خیانت کردند و دروازه‌ها رو بر دشمن گشودند که نیروهای لطفعلی‌خان به سرعت اقدام کردند و قلعه رو بازپس گرفتند. اما چند روز بعد خیانت دیگری رقم خورد و مقاومت شکست خورد و قلعه سقوط کرد. لطفعلی‌خان و گروهی از یارانش شبانه به سمت بم حرکت می‌کنند که ماجرای کامل رو در قسمت ارگ بم تعریف می‌کنم.

روز بعد که خبر فرار به آقامحمدخان رسید بسیار عصبانی شد و دستور داد تمام مردان شهر را کور کنند و بدین ترتیب نقل شده که اکثریت دستگی شده و بیست هزار جفت چشم کور شدند و همانطور که از پیش به سربازان م وعده داده شده بود هرکسی که می‌خواستند را کشتند و یدند و شکنجه کردند و به هرکس که دوست داشتند کردند و بدین ترتیب جنایتی در کرمان رقم زده شد که روی حمله مغول و هلاکوخان سفید شد.

سپاه قاجار پس از مدتی به شیراز حرکت کرد. بسیاری از کرمانی‌ها تبعید شدند و مردم عادی هم به استان‌های اطراف از جمله شیراز و یزد و اصفهان مهاجرت کردند.

یک سیاح انگلیسی که ۱۶ سال بعد، از کرمان دیدار کرده بود، هنوز شهر را جنگ زده و کم جمعیت و نیمه ویران دیده بود: مجموعاً به نظر می‌رسد با وجود بیرحمی فراوان و سختگیری آقامحمدخان در حق مردم کرمان و فجایع و جنایت‌های بسیار سپاه او، روایات مشهوری چون کور کردن همه مردان و قتل عام مردم واقعیت نداشته باشد بلکه به خاطر تعداد زیاد و غیرمعمول افراد کشته و کور شده این‌طور شهرت یافته باشد. در عین حال می‌دانیم که برخلاف بعضی روایات شهر ویران و خالی از سکنه نشد و حصار شهر را مانند شیراز تخریب نکردند و حتی باقیمانده این حصار و دروازه‌هایش تا اوایل قرن جاری باقی بوده است.با این همه کرمان زخم واقعه آقامحمدخانی را تا سال‌های سال بر تن داشته است و امروزه نیز شاید نام کرمان بیش از هرچیز این صفحه از تاریخ را به یاد بیاورد.

 

 

 

 

 

 

قبل از اینکه برم سر اصل مطلب چند تا کتاب معرفی می‌کنم که خوندنش بسیار لذتبخشه:

 

  • تاریخ کرمان: احمدعلی خان وزیری، محمدابراهیم باستانی پاریزی، انتشارات نشر علم

  • جغرافیای مملکت کرمان، احمدعلی خان وزیری، محمدابراهیم باستانی پاریزی (قابل دانلود)

  • گنجعلی‌خان: محمدابراهیم باستانی پاریزی (مصحح)، انتشارات نشر علم

  • سلجوقیان و غز در کرمان: احمدبن حامد افضل الدین کرمانی، محمدابراهیم باستانی پاریزی (مصحح)

  • از پاریز تا پاریس، محمد ابراهیم باستانی پاریزی

  • تاریخ شاهی قراخطائیان کرمان، محمد ابراهیم باستانی پاریزی

  • پیغمبر ان، محمد ابراهیم باستانی پاریزی، انتشارات نشر علم

 

 

 


آئین‌های درگذشتگان

بر اساس اوستا بدن آدمی از چهار جزء تن، جان، روان و فروهر تشکیل شده که با مرگ، تن و جان از بین رفته است ولی روان و فروهر فناناپذیر و ماندگر می‌مانند. مرگ انسان در کیش زرتشتی پایان زندگی نیست بلکه آغازیست برای ادامه شادی روان. به همین انگیزه سوگواری و ماتم پس از مرگ پسندیده نیست. تن انسان ارزشمند است و باید آن را پاک نگه داشت و نیازهای طبیعی آن را برآورده کرد و نیرومندی آن را فراهم ساخت. ولی پس از مرگ باید به گونه‌ای عمل کرد که محیط زیست آلوده نشود.لذا آئین‌هایی که در دین زرتشتی برای درگذشتگان برگزار می‌شود با باور به این پدیده‌هاست:

  1. دگرگونی شکل تن             2. از میان رفتن جان                 3. ادامه هستی روان

سفره مراسم درگذشتگان:

آنچه در آئین‌های درگذشته تا روز سی‌ام (سی روزه) در محلی که موبد اوستا می‌خواند گذاشته می‌شود بدین شرح است:

چند شاخه گل سفید و مورد، ظرفی سیر و سداب (گیاه سداب)، چراغ روغنی روشن، ظرفی آب، شیر یا چای، کمی میوه فصل، پراکندن بوی خوش (کندر، لبان، چوب سندل، عود) و معمولا چندتا کتاب اوستا ربای باشندگان.

میوه روز سوم توسط موبد بریده نمی‌شود و برای بامداد روز چهارم نگهداری می‌شود. برای بامداد چهارم به جز موارد بالا سه متر پارچه سفید (که بهش "اشوداد" می‌گن) و هفت عدد تخم مرغ هم می‌گذارند. برای مراسم دهه هم همان چیدمان‌های روز سوم را می‌گذارند.

سفره دینی زرتشتیان ویژه سی روزه و پس از آن: چراغ روشن، پیاله روزین یا لیوانی آب، شیر یا چای، گلدانی از گل مورد، لُرک، ظرفی سیر و سُداب، آتش‌دان و بوی خوش، یک سینی میوه و یک تخم‌مرغ پخته (به نشانه امشاسپند وهمن (بهمن) و آفرینش چهارپایان)، عکس شخص درگذشته (در قدیم که عکس نبوده لباس درگذشته را می‌گذاشتند) سیرو، نان، حلوا، تاس رویین که داخل آن آب و تخم مرغ (سه عدد) قاشق نقره‌ای، کماچ، خوراک بدون گوشت سنتی.

 

آئین نوروزی

زرتشتیان بر پایه آموزش‌های اشو زرتشت بر این باورند که شادی از جلوه‌های نیک اهورایی است و پیوسته بر آنند تا به شادی بپردازند. جشن نوروز از برجسته‌ترین و باشکوه‌ترین یادگارهای ایرانیان است و یکی از جشن‌های بسیار کهن به شمار می‌رود. بر اساس شاهنامه، این جشن از روزگار جمشید آغاز شده است -درباره جمشید شاه در ادامه همین قسمت توضیح میدم-

ایرانیان در آغاز سال نو خورشیدی و فصل بهار به جشن و شادی می‌پردازند و آغاز سال نو در گاهشمار ایرانی را جشن می‌گیرند. در گاهشمار زرتشتی نوروز برابر است با روز اورمزد از از ماه فروردین و نخستین روز سال و فصل بهار.

عدد هفت برای ایرانیان ارجمند است و نمادی از کمال و فراگیری است. مانند هفت امشاسپند، هفت آسمان، هفت روز هفته، هفت خوان رستم، هفت کشور، هفت شهر عشق، هفت سین و اما اینکه در خوان نوروزی (سفره هفت سین) از آغاز چه چیزهایی بوده است دیدگاه‌های گوناگونی وجود دارد. مردم در هر منطقه جغرافیایی 7 تا از بهترین داشته‌های خود را گرد می‌آوردند که شامل بهترین محصولات کشاورزی و دامی آنها بوده است و از آنجا که سبک غالب زندگی مردم کشاورزی بوده است، 7 محصول کشاورزی اصلی را که در آن منطقه جغرافیایی کشت می‌کرده‌اند و محصولی که بهترین نتیجه را داشته و قصد داشتند در سال جدید آن محصول را بکارند، بر سر سفره قرار می‌دادند.

اما آنچه تا کنون در فرهنگ عامیانه مردم ایران وجود دارد و پیشینه نه چندان طولانی دارد، هفت‌سین است. اما برای زرتشتیان، معیار چینش اجزای سفره، نه حرف آغازین آن بلکه امشاسپندی است که نمود گیتیایی آن باشد.

و اما آنچه که زرتشتیان بر سر خوان نوروزی (سفره هفت‌سین) می‌نهند:

  • نگاره اشوزرتشت: نشان دهنده اینست که ما زرتشتی و از پیروان زرتشت هستیم.

  • کتاب گاتها-اوستا: نشان دهنده پیروی از گفته‌های اشو زرتشت و دستورهای دینی است (نماد سپند مینو امشاسپند)

  • شیر و  تخم‌مرغ رنگی: نشان دهنده نیک باوری است (نماد بهمن امشاسپند)

  • شمعدان یا لاله و چراغ  روشن: نمادی از نور ایزدیست و موجب روشنی و صفای سفره (نماد اردیبهشت امشاسپند)

  • سکه زرد و سفید: نشانه برکت و سرمایه است (نماد شهریور امشاسپند)

  • سیب سرخ: نشانه زمین و زن و زندگی است (نماد سپندارمذ)

  • آب: که سرچشمه زندگی است (نماد خورداد امشاسپند)

  • سرو: گیاه همیشه سبز و زنده و نشان بی‌مرگی، استقامت و از پای نیفتادن است (نماد امرداد امشاسپند)

در سفره نوروزی افزون بر نمادهای امشاسپندان چیزهای دیگری نیز می‌گذارند:

سبزه، آئینه و گلاب، نقل و شیرینی، قندسبز، آویشن، انار، نان و پنیر، سبزی، کماج شیرین، سنجد، سیر، سماق، سمنو، گل بیدمشک، گل سنبل، سوزن و نخ، آجیل (که معمولا درون کیسه‌ای پارچه‌ای و رنگین بنام مرفشو یا دولوک می‌ریزند)، پالوده، مروارید، یک کاسه شامل چند خشکبار (آلبالو، شفتالو، زردآلو، آلوچه، زرشک) که در آب خیسانده شده، ظرفی میوه، چیمال (مخلوط نان، خرما، روغن که ویژه کرمان است)

و اما آقای جمشید شاه (با کمک کتاب دردست تالیف  "شاهنامه را با هم بخوانیم"، دکتر منصوررستگار فسایی):

جمشید شاه از معروفترین و قدرتمندترن شاهان اسطوره‌ای در فرنگ ایران و هندوستان است. در هند "فرمانروای دنیای مردگان" است و در ایران نمادی از شکوه و دوران طلایی ایران و جهان است.

کلمه جمشید از دو جزء تشکیل شده: جم (یا "یمه- Yama/Yima) به معنای انسان اولیه و شید به معنای درخشان و روشن. بنابراین برای کلمه جمشید دو معنی پیشنهاد شده است:

  • نخست " جم درخشان و تابان "

  • دوم " جم شاه" است که ظاهرا معنی نخست مورد پذیرش مورخین بوده است.

او نخستین پادشاهی است که در نتیجه نا خشنودی مردم از وی، از شهریاری ایران عزل می‌شود و می‌گریزد و در نهایت به دست ضحاک کشته می‌شود. جمشید در اوستا دارای  سه فرّه  یا فره یی با سه جلوه می باشد :

  • " فرّه خدایی – موبدی" او که به مهر می‌رسد

  • "فرّه شاهی" او که به فریدون می‌پیوندد

  • " فرّه  پهلوانی و جنگاوری

در مورد مدت پادشاهی جمشید قول‌های مختلفی ذکر شده است، ولی همه جا دوران پادشاهی او را به دو بخش تقسیم کرده‌اند :

  1. دوران قدرت و پادشاهی پیش از گمراهی

  2. دوران گمراهی و برگشتن فرّه از وی

شاهنامه مدت زندگی جمشید را 700 سال می داند. پایان زندگی جمشید در سنت ایرانی، تا حدی مرموز است: یکی از سروده‌های  باستانی می‌گوید که او به دست برادرش سپیتورَه ( Spityura  در پهلوی :Spitur) به دونیم شد اما در شاهنامه جمشید را ضحاک ستمکار، با اره به دو نیم می‌کند که  مجمل التواریخ این موضوع را با تفصیل بیشتری چنین بیان می‌کند که :" جمشید بگریخت  و به هندوستان افتاد و مهراج  هندوستان به‌فرمان ضحاک با وی حرب کرد  و آخر اسیر افتاد و  پیش ضحاک آوردند، به استخوان ماهی که ارّه را ماند، به دونیم کردندش و از آن پس بسوختند.

داستانهای جمشید در شاهنامه دارای 194 بیت است و در دوبخش کاملا مجزا ارایه می شود:

1. دوره ی اول که دوران فره‌مندی و خلاقیت‌های جمشید است و حکایت پویایی و جنبش و ساختن و آباد کردن و زندگی دراز پرفراز و نشیب انسان است. جمشید شاهی است که با فرّه ایزدی و پرهیزکاری به همه مردم آرامش و آسایش می‌بخشد و حتّی دیو و دد و پریان از وی آسودگی می‌یابند.

 جمشید سیصد سال پادشاهی می‌کند و در هر پنجاه سال کاری شگفت را به انجام می‌رساند (حالا نه که سیصد سل عمر کرده باشه، ولی اینکارها رو در طول عمرش کرده):

  • در پنجاه سال اوّل پادشاهی به ساختن جنگ‌افزارها برای نابود کردن بدکاران پرداخت.

  • در دومین پنجاهه از کتان و ابریشم جامه‌های گرانبها ساخت و پیشه‌وران را گرد آورد و مردم را به چهار گروه پرستندگان و ان، ارتشیان، کشاورزان و پیشه‌وران تقسیم کرد.

  • در پنجاه سال بعد، دیوان را به کار گل گماشت و خشت زدن و با گچ و سنگ دیوار و کاخ و خانه و گرمابه ساختن را به مردم آموخت؛

  • سپس پنجاه سال را به استخراج گوهرها و سیم و زر و ساختن عود و گلاب و عنبر و داروها و شیوه درمان دردمندان گذراند.

  • او در پنجاه سال دیگر، کشتی ساختن و از دریاها گذر کردن را به مردم آموخت و در این روزگاری دراز سیصد ساله، هرگز دری بر وی بسته نبود و مردم شادمان و تندرست و بی‌غم و بی‌مرگ بودند.

 

2. دوره دوم پادشاهی وی با ادعای خدایی جمشید آغاز می‌شود، جمشید ناگهان خودبینی می‌کند و از راه یزدان دور می‌شود و خود را خدای جهان می‌پندارد و از فرمان ایزد، روی می‌پیچد و فرّ یزدانی از وی دور می‌شود و بیچارگی و بدبختی بدو روی می‌آورد و ضحّاک بر او می‌شورد و با ارّه او را به دو نیم می‌کند و خود به جای وی بر تخت شاهی می‌نشیند.

کارهای مهم جمشید

دوران جمشید را فردوسی 700 سال می داند ولی در متون فارسی میانه و منابع متأخر، حداقل 520 سال و حدأکثر 1000 سال  ذکر شده است.

  1. جمشید پادشاهی نو اندیش است که زمان فرمانروایی او با کارنامه‌ای درخشان از دگرگونی‌های بزرگ اجتماعی همراه است. او آنچه را که پیشینیان کرده‌اند به کمال می‌رساند و به قول خودش (از زبان فردوسی جان):

 

هنر در جهان از من آمدپدید

جهان را به خوبی، من آراستم

خور و خواب و آرامتان از من است

چومن –نامور- تخت شاهی ندید

چنان است گیتی کجا ، خواستم

همان پوشش و کامتان از من است

 

  1. او دارای فرّ کیانی است و می‌تواند جهانی را فرمانبردار خود سازد، دیو و مرغ و پری به فرمان او هستند و او شهریار – موبدی است که هم شاهی و هم رهبری فکری جامعه خود را بر عهده دارد و به قول فردوسی:

منم گفت بافره ایزدی                        هم شهریاری وهم موبدی

  1. جمشید سپس به توسعه آبادی‌ها و شهرها پرداخت، دیوان را که فرمانبردارش بودند به کار گیل گماشت و دیوان گل را قالب زدند و خشت ساختند و مهندسان!! با گل و گچ و دیوارها و ساختمان‌ها و گرمابه‌ها بر آوردند، و به همین جهت است که گفته‌اند یکی از کارهای برجسته جمشید، ساختن" وَرَه" یا" ور جمکرد به معنای دژ زیرزمینی یا بهشت زمینی"در ایران بود ،دژی بود که جمشید ساخت تا در سه زمستان هراس انگیز که حیوانات و گیاهان  و مردمان نابود می کرد، برگزیده‌هایی از آنان را به آنجا برد تا پس از پایان آن زمستان‌ها جهان دوباره آباد شود.

  2. جمشید کشتی‌ها ساخت و از دریاها گذر کرد و سرانجام در هنگامی که مردم آسوده و بی‌مرگ و از هر رنجی دور شده بودند، تختی گرانبها ساخت که با گوهرهای فراوان که دیوان آن را برمی گرفتند و به آسمان می بردند و این روز را مردم "روز نو"نامیدند و هر سال آن را جشن می‌گرفتند و "نوروز " یادگار همان روز است. (درواقع جشن نوروز سالروز تاجگذاری جمشید شاه است).

 

فروهر (Fravahar)

  1. پیرمردی که ردای بلندی بر تن داره و نشان از خرد و راهنماست. (بعضی جاها میگن که چهره پیرمرد به سمت راستی خودش!! هست، یعنی شرق و خاور که خورشید از آن سمت طلوع می‌کند و منبع نور و روشنایی است. و خوب اگه بخواد به سمت چپ باشه، حلقه عروسی میوفته توی دست راست!!)
  2. دست راست پیرمرد به نشانه توجه و احترام به اهورامزدا بالاست.
  3. در دست چپ حلقه وفای به عهد است. (همین این حلقه بعنوان نماد ازدواج و وفای به عهد و پیمان استفاده می‌شه)
  4. دایره‌ای اطراف کمر پیر خرد دیده می‌شه که به نظر من می‌شه با "کارمای" امروزی تعبیرش کرد. ینی که از هر دست بدی از همون دست پس می‌گیری. یا که می‌گه "زمین گیرده". یا که می‌گن این دایره یعنی نتیجه هر عملی رو در این دنیا خواهی دید و از همین دست تعابیر. خلاصه که الدنیا مزرعه الاخره  J
  5. بال‌های باز به تعبیری باعث اوج گرفتن و پیشرفت می‌شه و از سه قسمت تشکیل شده: پندار نیک (هومت)، گفتار نیک (هوَخت) و کردار نیک (هوَرَشت). (یه جا هم خوندم که اگر به این سه اصل دین زرتشت عمل کنیم، این سه مانند بال عمل می‌کنند و موجب رشد و اوج گرفتن و پرواز می‌شوند)
  6. دم این پرنده هم از سه ردیف پر تشکیل شده که به سمت نزول و سقوط هستند و متضاد بالهای بالا هستند.: پندار بد (دُژمت)، گفتار بد(دُژوَخت)، کردار بد (دُژوَرَشت).

دوتا رشته آویزون هم در چپ و راست ملاحضه می‌کنید. 

  1. سپنتامینو (سپنتا یعنی مقدس و پاک/  مینو یعنی اندیشه و روان که "نیّت" هم تعبیر شده) که مقابل پیر خرد هست به معنای نیروی مثبت زندگیست. (جایی خوندم یا شنیدم که به معنای نیت خوب هم هست که باعث حرکت رو به جلو و پیشرفت می‌شه) اندیشه (سپنتا) مینو نماد اهورایی و تقدس است.
  2. انگره مینو (Angra) که روح و نیروی مخرب است و در پشت پیر خرد قرار دارد. در واقع این انگره مینو همون نماد اهریمن هست و دشمن اهورامزداست.

این دو تا واژه آخر بعنوان خوی نیک و بد تعبیر می‌شن که درواقع دو همزاد بشر هستند که از بدو تولد حضور دارند و آدمی باید حواسش به این دوتا باشه.

 

و بدین ترتیب حرفهام درباره آتشکده تموووووووم شد J

 

ادامه دارد .

 

 

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها